2726
عنوان

چکار کنم شوهرم اینارو بشناسه؟

| مشاهده متن کامل بحث + 371 بازدید | 26 پست
من میگم باشه انتظار ندارم راحتترم هستم ولی شوهرم تو من انتظار میسازه از بس محبت میکنه بشون و متعاقبا ...

خوب شما باید همسرت رو درست کنی نه اونارو 

مرجانی سابق هستم... قربون دستت جانماز مارم آب بکش

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

زیادی خوبی کردی وظیفت شده، با شوهرت کاری نداشته باش ولی خودت محبت اضافی نکن، هر وقت یهویی دعوتشون کر ...

اصلا این بشر چیزی نمیفهمه .همشم میگه خودم غذا درست میکنم بعد میاد وایمیسه سرگاز انقد ریخت و پاش میکنه ک خودم میگم برو ..

از وقتی اومدی تو دل مامان زندگیشو رنگی رنگی کردی...ان شاالله که به سلامت به بغلم برسی.هیچکاری مهمتر از دوس داشتن تو 😍ندارم.ان شاالله هرکس که منتظره بزودیه زود دامنش سبز بشه🙏🙏
خوب شما باید همسرت رو درست کنی نه اونارو 

همین دیگه شوهرم درست بشو نیست. تو ظاهر همش میگه حق با توئه ولی باز ب اونا محبت بی حد میکنه.حتی اگه خودمون نون برای خوردن نداشته باشیم از خرج کردن برای خانوادش کم نمیذاره اصلا از دید من نمیبینه.الانم ک باردارم و ویار شدید دارم با زور سر گاز اشپزی میکنم فکر میکنه وظیفه اونا نیس.منو برداشته اورده غربت ب معنای واقعی کلمه مریضم کرده

از وقتی اومدی تو دل مامان زندگیشو رنگی رنگی کردی...ان شاالله که به سلامت به بغلم برسی.هیچکاری مهمتر از دوس داشتن تو 😍ندارم.ان شاالله هرکس که منتظره بزودیه زود دامنش سبز بشه🙏🙏
2728

من از روز اول خانواده همسرم رو شناختم( در کل خوبن، بی احترامی نمی کنن مستقیم ولی احترام هم نمیزارن، از ترس همسرم جرات هیچگونه دخالت هم ندارن، ولی از اول خیلی بی محلی میکردن در حالی که جان جان از دهنشون نمی افته ولی از رفتار و نگاهشون مشخص بود که از ازدواج ما ناراضی ان و دلشون با من نیست) منم از شیوه خودشون استفاده کردم احترام میزاشتم هر موقع دعوت میکردن می رفتم( اوایل بدون دعوت میرفتم میگفتم مثل خانواده خودمن ولی مستقیم فهموندن که بیشتر از هفته ای به بار اونم با دعوت قبلی نیا😐 در صورتیکه دختراش هر روز می اومدن) خلاصه هرکاری کردن صدای من در بیاد در نیومد( ولی هر چند مدت یکبار با خنده و شوخی به شوهرم میگفتم که دارن ریز ریز بی احترامی می کنن ولی هیچ وقت باهاش بحث نکردم. همیشه هم تشویش میکردم که تو کوتاه بیاد هرچی باشه خانواده ت هستن) اینقدر صبر کردم تا بالاخره بعد از ۴سال و خورده ای ، بالاخره خود واقعیشون رو نشون دادن و شوهرمم از اون روز دندونشون رو کند. الان دو سال و نیم میگذره ولی حتی اسمشون رو نمیاره. با این حال من باز بهش میگم کوتاه بیا میگه وقتی اونا منو نمیخوان من چرا اونا رو بخوام.

همشون اینجوریند..خواهرشوهر منم بهم بی محلی و بی احترامی کرد و میکنه..اخرش میدونی چی شد بهم گفت تو مقصری.. و منو روانی خطاب کرد..

ولشون کن..بخدا منم دلم اونقدر گرفته ازشون که حد نداره..

متنفرم از همشون..خدا خودش جواب بده..منکه خب با یه امید و ارزویی ازدواج کردم..

من از روز اول خانواده همسرم رو شناختم( در کل خوبن، بی احترامی نمی کنن مستقیم ولی احترام هم نمیزارن، ...

چکار کردن ک شوهرت فهمید؟

از وقتی اومدی تو دل مامان زندگیشو رنگی رنگی کردی...ان شاالله که به سلامت به بغلم برسی.هیچکاری مهمتر از دوس داشتن تو 😍ندارم.ان شاالله هرکس که منتظره بزودیه زود دامنش سبز بشه🙏🙏
همشون اینجوریند..خواهرشوهر منم بهم بی محلی و بی احترامی کرد و میکنه..اخرش میدونی چی شد بهم گفت تو مق ...

همش در حال توجیه رفتار اوناس. اصلا از دستشون داغون شدم. 

از وقتی اومدی تو دل مامان زندگیشو رنگی رنگی کردی...ان شاالله که به سلامت به بغلم برسی.هیچکاری مهمتر از دوس داشتن تو 😍ندارم.ان شاالله هرکس که منتظره بزودیه زود دامنش سبز بشه🙏🙏
چکار کردن ک شوهرت فهمید؟

راستش چندبار کاری کردن که باعث ضرر ما میشد ولی دفعه آخر ( در حالی که من عمل کرده بودم و شرایط مناسبی نداشتم) پدر شوهرم مستقیم به شوهرم گفت نیاید خونه مادرت مریضه نمی تونه کار کنه😐( در حالی که من خودم با همون وضعیت تمام کارها رو انجام میدادم و مادرشوهرم فقط غذا درست میکرد) در حالی این حرف رو زد که خواهرشوهرم بچه ش رو میزاشت اونجا و مادرشوهرم مجبور بود نگهش داره و خودش و شوهرش واسه ناهار و شام هر روز اونجا بودن.

شوهرم وقتی دید اینکار رو کردن برای همیشه قیدشونو زد( البته بهونه شون مریضی بود، از اینکه خونه خریدیم ناراحت بودن و پدر شوهرم میگفت می بایست پولتون رو میدادید من تا من خونه بخرم و بعد اجازه میدادم شما تا هر وقت میخواید توش بشینید و بعد از من برسه به برادر کوچیکه شوهرم😐)

راستش چندبار کاری کردن که باعث ضرر ما میشد ولی دفعه آخر ( در حالی که من عمل کرده بودم و شرایط مناسبی ...

وا!!!!....پس خوشبحالت ک بالاخره فهمید.شوهر من انگار هیچی بش برنمیخوره

از وقتی اومدی تو دل مامان زندگیشو رنگی رنگی کردی...ان شاالله که به سلامت به بغلم برسی.هیچکاری مهمتر از دوس داشتن تو 😍ندارم.ان شاالله هرکس که منتظره بزودیه زود دامنش سبز بشه🙏🙏

کلا خانواده شوهرم از اینکه می دیدن کوچکترین پیشرفتی توی زندگی ما پیش میاد ناراحت میشدن مثلا یه بار شوهرم سوپر مارکت زد ، پدر شوهرم نشست زیر پاش که مغازه رو جمع کن بیا توی مغازه با خودم شریکی کار کن، وقتی شوهرم پرسید چکار کنم، گفتم داره گولت میزنه و ضرر میکنی ولی باور نمیکرد گفتم پس پیشنهادش رو قبول کن و عواقبشم بپذیر، قبول کرد ولی توی دو سالی که با پدر شوهرم کار میکرد فقط ماهی ۸۰۰ تومن بهش میداد😐 اندازه پول یه شاگرد😐😐 تازه یکسال هم رفت خونه و عمل کرد و اصلا پا توی مغازه نزاشت بعد که خوب شد و روبراه شد و برگشت گربه رقصونی کرد که مغازه کفاف خرج دو خانواده رو نداره😐 در حالی که سود ماهیانه مغازه حداقل ۴۰-۵۰ میلیون در ماه بود😐😐😐 سر قضیه خونه خریدن هم میخواست همینکار رو کنه و پول شوهرم رو ازش بگیره منم به شوهرم میگفتم هر پیشنهادی داد قبول کن و بگو باشه ، هربار که قبول میکرد یه چیز دیگه میگفت و خواسته ش بیشتر میشد اینقدر این پروسه تکرار شد تا شوهرم فهمید من درست میگم و دیگه خودش بی خیالشون شد

وا!!!!....پس خوشبحالت ک بالاخره فهمید.شوهر من انگار هیچی بش برنمیخوره

سعی کن جلوش جبهه نگیری و با عصبانیت برخورد نکنی، مثلا واسه مواردی مثل اینکه چرا بهت سر نمیزنن و اینجور چیزا سخت نگیر ولی گهگاهی که توجه شون رو به دیگری می بینی با خنده بگو آهان پس فقط واسه من بلد نیستن وگرنه واسه بقیه خوب بلدن. منم مثل تو توی شهر غریب بودم و واقعا درک می کنم چقدر نادیده گرفته شدن سخته ولی خب باید بپذیری و قبول کنی که وظیفه شون نیست که بهت لطف و محبت کنن. اینجوری کمتر اذیت میشی

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730