سال دوم دانشگاه با یکی دوست شدم ..همه چیزش عالی بود..یواش یواش دیدم خیلی چشم چرونه ..رفته رفته بدتر شد در حدی که با یکی از دوستام .........هم کرده بود....
یواش یواش به گوشم رسید...اینش خیلی بد بود که اون منو ول کرد.....
یعنی یهو ازش خبری نشد....
اولین عشقم بود خاضر بودم بخاطرش هر کاری بکنم....4
ولی خیلی به ظاهر منطقی برخورد کردم ولی دلم خون بود ..تا 3سال بعدش درست زمانی که با کس دیگه ای اشنا شدم زنگ زد و حلالیت خواست...
ولی من حلالش نکردم....
شبانه روز براش گریه کرده بودم....دلم خون بود..
تا با همسرم اشنا شدم....
دیگه هیچ کس رو اندازه اون دوست نداشتم ولی به نظرم چیز خوبیه..آدم هیچ کس رو نباید بیشتر از خودش دوست داشته باشه..
همین رفتار باعث شد که رفتارم معقول تر بود..
الان خیلی دوسش دارم..عاضقشم..واقغا همون زندگی که ارزوشو داشتم دارم......