بچه ها خاطرات خواستگاریتونو بگین
یعنی نگم برات
ای نگو ک متنفرم ازش
خاطره خاصي نيس اومد با ننش
منم پسنديدمش ٢ ماه بعدم عقد كرديم
من یه خواستگار حل و چل داشتم میگفت من مدیر عامل شرکتم ولی کفشاش پاره بود 😥😥دلم میخاست خفش کنم دروغگو رو
من رفتم حرف بزنم
اولین چیزی که گفتم این بود که میدونی چقد از رنگ چشمات بدم میاد
اونم نگذاشته نه برداشت گفتم منم همین طور!
یه بار یه خانواده اومدن به محض اینکه مامان پسره پاشو گذاشت توی خونه برقا قطع شدن خخخ
یه خواستگار پزشک اومده بودم برام
ماهم خوشحال و ذوق زده
بعدش اونا قبول نکردن
ما هم کلی تو برجکمون خورد
چندماه بعدش پزشکه تصادف کرد مرد
من یکی از خواستگارام وقتی ک رفتیم اتاق صحبت کنیم پاش خواب رفته بود منم هی میگفتم بریم دیگه این بیچاره از خجالت آب شده بود منم همش میخندیدم خخ
مادرشوهرم که دخترعمومون میشد به خواهر بزرگم گفت ویردا رو میخوام واسه پسرم اونم گفت دختر از خودتونه بعد یه دوهفته به من گفت قولتو دادم به فلانی منم ماااات
ولی خو عشق پنهونیم بود و از خداام بود ولی اینکه بدون نظرخواهی گفته بود بهشون آره 😨😨😨
برای بار دوم گفتم بیان تا بازم صحبت کنیمبار دوم اومدن مادر پسر طلبکارانه ،جواب سلام ندادم !در هر حال نخواستمشون
بعد مادر پسر زنگید جواب بگیره مادرم گفت قبول نمیکنه در نهایت آرزوی خوشبختی کرد و گفت به دخترتون خیلی سلام برسونید!
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
20 ثانیه پیش
21 ثانیه پیش
21 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
