دیشب اومد خونه ساعت یک شب پسرم خواب بود منم نشسته بودم یخورده بعد یهو شروع کرد به من گیر داد که خودم تنها خوشم عشقم پسرمه باشی نباشی فرق نمیکنه نباشی خوش ترم من فقط لبخند میزدم چیزی نمیگفتم یخورده ساکت شد دوباره شروع کرد از اول دوست نداشتم کسای دیگه ایو دوست داشتم پسرمو ازت میگیرم فقط منتظرم دو سالش بشه دیگه شیر نخورده میگیرم ازت پسرمونو