جسلام خانما ، ما طبقه بالای مادرشوهرمیم امشب خواهرشوهرم که زن داداشم هم میشه اومدن خونمون پسرش سرما خورده بود خوابش برده بود خونه مادرشوهرم اونا هم گفتن هوا سرد بوده نیاوردنش با خودشون ، ما مشغول بای ادا بازی بودیم سومین اجرا بود خواهر شوهرم انجام میداد منم داشتم چای میریختم ک زنگ زدن بیا پسرت بیدار شده اینم رفت به سی ثانیه نکشیده اون یکی خواهر شوهرم محکم زد تو در تراسمون نگو گفته ب مامان باباش بگید بیان زود داره میمیره ولی من چون مشغول چای ریختن بودم متوجه نشدم فقط شنیدم میگف تورو خدا بگو فلانی یعنی داداش من بیاد پایین منم ترس کردم فکر کردم واهرشوهم ک دویده بره تو جاده ماشین بهش زده( دو طبقه هستیم ولی در خونه ما تو کوچس مال اونا سر خیابون ) خلاصه تا از پله ها رفتم و رسیدم و خیابون چقد زدم تو صورتم یعنی داشتم میرفتم دور از جون ج
نازه ببینم تا اینکه رفتیم خونه مادرشوهرم اونجا سر و صدا زیاد دوتا برادر شوهرم داشتن بحث میکردن شدید برادرزادم گریه شدید میکرد نگو طفل معصوم خواب که بوده بینیش کیپ شده با دهن نفس کشیده بعد از کمی گلوش خشک شده عفونت هم ک داشته نتونسته نفس بکشه اکسیژن نداشته از خواب بیدار شده با گریه خواهرشوهرم میگف بدنش خشک بوده صورتش کبود وای چقد بد بود زود بردن بیمارستان الان بستری شده بخاطر همون سرما خوردگی و عفونت . دعا کنین خوب شه بخدا طفلک همش مریض میشه ، مواظب بچه هاتون هم باشین کسی استرس نگیره در عوض مواظب باشیم . بخدا چای ها دست نخورده وسایل همه رو زمین اصلا دل و دماغ نداشتم جمع کنم،