2733
2734
عنوان

دورترین خاطره ای که از بچگی دارید برا چند سالگیه ؟

| مشاهده متن کامل بحث + 484 بازدید | 69 پست

زیر یکسال....زمانی که چهار دست و پا بودم یادمه....صدای لالایی خوندن بابامم یادمه....اگر نشونه دقیق خونه ای که هرگز ندیدم رو نمیدادم مامانم باورش نمیشد اما خاطره هایی که دارم تایید شدست   

واسه یه آدمایی وقت میذاریم که پدر و مادرشون هم واسه تربیتشون وقت نذاشتن...

یادمه شیر تو شیشه شیر دستم بود 

خخخخ

تو حیاطمون درخت گیلاس بود تو. بهار شکوفه داده بود رفتم یکی کندم مامانم بهم گفت بال فرشته ها رو کندی 

نمیدونم چقدری بودماحتمالا سه یا چهار 

سنگ اگر کاسه ی زرین شکند  ‌‌    ارزش سنگ نیافزاید و زر کم نشود


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

شاید باورتون نشه ولی من یک صحنه یادمه که بغل مامان بودم و شیرشو میخوردم .مامانم همیشه میگفت من تا دو سال به تو شیر دادم آخه بچه دو ساله چطور میشه یادش بمونه ؟ همیشه تعجب میکرد ولی بخدا من یادمه 

گاهی دلم هیچ نمیخواد جز گپ ریز ریز با مادرم. هی من حرف بزنم هی او چای تازه دم بریزد ...هی چای ام سرد شود هی دلم گرم... آنجا که چایت سرد میشود و دلت گرم خانه مادر است.  شادی روح پدر و مادرای آسمونی صلوات.الهم صل علی محمد و آل محمد
2728
زیر یکسال....زمانی که چهار دست و پا بودم یادمه....صدای لالایی خوندن بابامم یادمه....اگر نشونه دقیق خ ...

عجایب الخلایق۰😁😁

فَاصبِر اِنَّ وَعدَالله حق وَلایَستَخِفنَّک الَّذینَ لایوقِنون...... مُهری از مِهر ❤حسین(ع) ❤حک شده بر یاقوت دلم .. از ازل تا به ابد شکر کنم حکاک را❤

من از یک سال و 8 ماه شیشه اب خورد تو صورتم 

خیلی چیزای دیگه هم شماییش رو یادمه

حته یه کلاه دارم مامانم میگه تا یک سال و دو ماهگی سرم می کرده من قشنگ یادمه یه بار اون کلاه سرم بود بابام اومد بذارم تو ماشین سرم دنگ هورد به سقف بعد هم یه ترمز زد با بینی خوردم تو شیشه 


ماه دیوانه ی من!به هوای هوست جانی و جلاد شدم!من مریضم قطعا توی دیوانه نشستی به دلم...
2738

چهار پنج  سالگیمو که آبجوش ریخت رو دستم سوخت😕

در دلم کسی جا دارد که در تمام زندگی ام اکنون او را حس میکنم و به خاطر وجودش با خداوند در خلقت شریک شده ام ندیده دوستش دارم و عاشقانه منتظر حضورش در آغوشم هستم🤗
سه سالگی،مامانم داشت یه بافت عنابی تنم میکرد بریم مهمونی،دیگه یادم نیس کجا می‌رفتیم 😀😊

واقعا یادته پس چرا من هیچی یادم نیست یه بار یکی تاپیک زده بود که ۴ سالگی داده بودنش به عموش بعد همه تعجب کردن چجوری تو اون سن متوجه نمیشده و یادش نمونده خوب منم یادم نیست هیچی 

4 سالگیم 

مامانم اینا داشتن میرفتن مکه منم همش گریه میکردم میگفتم منو بذاریت تو چمدونتون ببرین😐

شوهر خواهرم گفت منو تو باهم.میریم منو ماشین سوار کرد برد بیرون برام جایزه خرید منم اومدم خونه پز میدادم به همه منو داداش رفتیم مکه😝😝

💚💜You and me together, nothing is better
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز