ببین من وقتی ک همسن تو بودم (الان۲۲سالمه)
تو خونه بابام اذیت بودم.و ی عاشق پیشه هم داشتم ک وااااقعا عاشق بودا حتی ی بار بخاطرم خودکشی کرد افتاد بیمارستان و ماهی ی بار با کس وکارش میومدن خواستگاریم(یعنی کامل عشقش بهم ثابت شده بود و واسه هوس نبود)ولی خانوادم قبول نمیکردن باهم ازدواج کنیم
ازطرفیم تحت فشاربودم خونه بابام.ن پول تو جیبی خوبی ن آزادی ن چیزی
اونم گفت بیا فرارکنیم یا بیا بریم ی جایی
ولی تحمل کردم شرایط سختو و نرفتم.هم از اتفاقای بدی ک قراربود برام بیفته میترسیدم هم ابروریزی
خداروشکر تحمل کردمو نرفتم
بعدش ی خواستگار خوب برام اومد با آبرو ازدواج کردم(باورکن جهازم بهم ندادن )ولی من بهترین ازدواجو کردم و خداروشکر الان اززندگیم راضیم