ما هنوز عقدیم ولی خب اعصابم خورد میشهه
دیشب میخواستم با شوهرم برم بیرون زنگ زدن گفتن شب بیا خونه هرچند مهمون اوند براشون نرفتیم ولی برنامم بهم خورد
امشبم که از ساعت 7 شوهرم فرستاده عروسی پول بندازه به جای خودش
ساعت 9 ام میخواست بیاد خونه ما داداشش 5 سال بزرگترش زنگ زده بیا مامان ببریم دکتر... راهشون دوره میگم بابات بیاره یه بارم تو این همه راه میری جاده خطرناکه یا با اژانس بیاد تو میبری میگه نه با اژانس نمیاد باید برم بیارم...
همه اینا در صورتیه که من قبل عقد باهاش توافق کردم مامان بابات کاراشون به تو نباید بگن چون تعداد بچه هاشم زیاده یدونه این نیست که بگم این نباشه دیگه کاراشون میمونه
درضمن شوهر من از 7 صبح سر کاره تا 9 شب
دیگه از کاراش میزنه واسشون هی میره عروسی پول بندازه... به خدا من دلم نمیاد از شغلش بزنه با هم بریم جایی...
میزارم برای اخر شب اونام هر شب یه برنامه دارن انکار ما صبح تا شب با همیم....