میخوام بدونم یعنی اگه ازدواج کنم بازم ممکنه خدایی نکرده انقدر طاقتم بره؟ چون الان دیگه کلافه و خسته شدم. در زندگیم برای هیییچ چیز انقدر مستاصل نشدم. دخترای همسن و خودم و بالاتر میدونن چی میگم. اونایی که توی این سایت زود یا بموقع ازدواج کردن شاید درک نکنن چه حسی دارم. حس ترس . حس بی سرانجامی. غصه. اینکه عید امسالم مجرد باشم تصورشم افسردم میکنه. من میگم انتظار برای ازدواج سختتره چون بالاخره برای بچه یه تلاشی میتونی بکنی مثلا دکتر بری یا نهایتا یه بچه از پرورشگاه بیاری ولی ازدواج یه دختر مجرد هیییچ کاریش دست خودش نیست. سنمم 28. قدرت بیانم پایینه نمیتونم حسمو منتقل کنم
گاهی دلم هیچ نمیخواد جز گپ ریز ریز با مادرم. هی من حرف بزنم هی او چای تازه دم بریزد ...هی چای ام سرد شود هی دلم گرم... آنجا که چایت سرد میشود و دلت گرم خانه مادر است. شادی روح پدر و مادرای آسمونی صلوات.الهم صل علی محمد و آل محمد
خودت دست به کار شو برای ازدواج مثلا حضور اجتماعیتو زیاد کن
اینا همش حرفه.یه سال و نیم یه جای خیلییی پر رفت و امد کار کردم. تقریبا کل شهر یه بار گذرشون بهم افتاد. با اینکه ظاهرمم بد نیست و نبود. یه نفر نگفت تو ادمی اینجا اصلا؟