2737
2734
من بعضی وقتا اینطوری میشم ....... مثلا با خودم میگم اه دوباره عید ....... بعضی وقتا هم خوشحالم از اینکه عید میاد ........... میدونی بیشتر از اینش خیلی خوشحال نیستم که مامان همسر مجبورم کنه خونه ی نوه دسته دیزیهاش برم که اصلا نه میشناسمشون نه خوشم میاد ازشون ....................

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2728
منم آره. از اول اسفند شروع می شه. مخصوصا لحظه تحویل سال.
فروشگاه بنیاد نیکوکاری عاطفه ها: http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadid=1092084&postID=42708258 http://ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=1007651&PageNumber=1 انواع نذری ها و خیرات
2738
من زمستونا خیلی خوشحالم ولی از عید بعضی وقتا نه .......... به همون دلیلی که گفتمممممممممممممممممم . واقعا چیکار میشه کرد ......... مثلا توی همین عید هم بچه خواهرم دنیا میاد و هم خالم از مکه میاد و هم مامانم عمل داره وووووو از طرفی هم برادر شوهرم از شیراز میاد با خانومش و نینیشون و ما چند ماهیی میشه اونها رو ندیدیم ....... حتما مامان همسر بدون اینکه درکم کنه از ما میخواد که همش پیششون باشیم تا بلکه ایشون تنها نباشن ......... چقدر بده که همش دو تا پسر داره .............. کاش بچه هاش زیاد بودن انقد به ما گیر نمیداد ........... البته اون بنده خدا هم تقصیری نداره ........ مادره دیگه دلش میخواد بچه هاش دور هم باشن .......... نمیدونم ولله ..........
هستی جان دسته دیزیها رو خیلی با حال اومدی!!!!! هههههههههههههه

من هیچ چیز و توی زندگی سخت نمی گیرم.

مثلا امسال تصمیم گرفتم برای عید دیدنی فقط خونه بابام اینا و مادر شوهرم برم.

از حرف مردم هم نمی ترسم. از الان هم دارم برای همه جا می ندازم که با وجود بچه کوچیک هیچ جا نمیریم.

هستی جان مادر شوهرمنم فقط 2 تا بچه داره ولی من از روزی که ازدواج کردم گربه رو دم هجله قطعه قطعه کردم.

مادر شوهرمنم اوایل خیلی بهمون گیر میداد ولی از زمانی که ازدواج کردیم دیگه کاری باهامون نداره میدونه که حرفش خریدار نداره!!!!!!!

منم هرکاری دلم میخواد میکنم ........ ولی دلمم براش میسوزه خوب ........ اصلا نمیفهمم دلیل اینهمه اصرارش چیه ....... مامان من به منی که دخترشم انقد اصرار نمیکنه چه برسه به عروس ........ نمیدونم چیکار کنم با اینکه همیشه کار خودمو کردم و هیچ وقت به حرفش اهمیتی ندادم ولی خوب اون دلشورهه میمونه تو دل ادم .......... همسرم همیشه با منه ولی از اون موقعی میترسم که بگه دیگه برادرم اومده و بخواد همش راه به راه خونه مامانش باشه ....... خوب اینطوری من به خانواده ی خودم نمیرسم ..................... مامان همسرم تا زمانی که مادر خدابیامرزش زنده بود هر روز و هر شب خونش بود اصلا هیچ وقت خونه ی خودش نبود ولی حالا که من دلم میخواد خونه مامانم برم انقد قیافش کج و کوله میشه ولی حرفی نمیزنه ...... این منو ناراحت میکنه ............... البته اینم بگم من کلا آدم حساسیم .......
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز