اخرشب ما رفتیم خونمون اونم چجوری تو ماشین حتی برا دلخوشیم یه اهنگ نذاشت برا دلخوشیم نیومد عکس بگیریم حتی تو خونه هم نشست گریه کردن بازم چیزی نگفتم
مادرشوهرم داماد رخت کردن گرفت ولی فرداش ک رسم داریم فامبلا میان جهیزیه ببینن نیومد و نذاشت فامیلاش بیان به همه گفت عزادارم منم تا شب قبل به احترامشون ی اهنگم نذاشتم درصورتی ک مجلسمون جدا بود تو خونه خودم اهنگ گذاشتم نمیدونم کدوم نا نجیب رفت بهشون گفت و اونام خون ب پا کردن منم برا خوابیدن شر گفتم بچه ها بودن دلشون گرفته بود از سکوت
ما رفتیم مشهد چ مشهدی یه زنگ نزدن ب من تازه عروس تازه بعد مصهد مارفتیم مادرزن سلام سکه گرفته بودیم مادرشوهرم قیامت ب پا کرد ک چرا برا من نگرفتین برا اونم گرفتیم تا شر بخوابه
تو این مدت چقدر حرفها زدن چ تهمتها ولی من اسگل فقط نگاه کردم ۳ ماه بعد عروسی فهمیدم حامله شدم😕😕😕مثلا جلوگیری داشتم ولی چ دوران مزخرفی بود با مشت میزدم تو شکمم ک بیافته چون شوهرم ی ادم بد دهن و پرتوقع شده بود مادرش پرش میکرد پدرمم تا دید اینجوریه گفت ۳ سال مغازه نشستی بیا اجاره بده اقا بدش امده بود هرروز هرشب سر مغازه بحث داشتیم
تا اینکه پسرم سه ماهه بود از خونه انداختم رفتم و گفتم فقط طلاق
اقا با توپ پر امد خونه مادرم ک بچمو بده ببرم منم لال بابام هی گفت چ بچه ایی ک درک نمیکنی ارامش میخواد ولی بابامو مسخره میکرد