من تمام تلاشمو برای خوش حالی شوهرم میکنم ولی انگار نه انگار خیلی زبون میریزه ولی در عمل کاراش با حرفاش مطابقت نداره امروز من شدیدا مریض بودم منو گذاشت و رفت پیش دوستش اونم منی که هر هفته ۵۰۰ کیلومتر رو میرم و میام تا فقط پیشش باشم (دانشجو شهر دیگم)
واییی من نمیدونم چ مرگم شده نمیتونم با شوهرم عاشقونه حرف بزنم😑 نمیدونم چرا اوایل خیللللی خوب بودم الان دیگه مثل قبل قربون صدقه برم کی مثل منه؟
بخدا منم تا ظهر خوابم صبح که بلند میشم صبحونه بدمش ساعت ده میره سرکار انگار چنگیز خان مغولم موهامم فره خخخخخخخخخ
واسع خودم قانون گذاشتم که دیگه راجبه خانوادش حرف نزنم
مثلا دیگه هی نمیمرسم امروز کی بهت زنگ زد ؟ مادرت چی گفت ؟ تو بی کی زنگ زدی ؟ ... اصلا دیگه هیچی نمیگم
تا خودش اگر خواست بگه
وقتی هم حرفی راجبه خانوادش میگه فقط با لبخند سر تکون میدم
وقتایی که خونه خانوادش میریم هر حرف منفی ای بشنوم نمیام خونه الم شنگه راه نمیندازم
باور نمیکنید چقدر دعواها داشتیم. الان اصلا انگار نه انگار
قبلا میومدم خونه کلی جنگ اعصاب. نه فایده داشت نه هیچی
فقط شوهرم ازم دورتر شده بود و به خانوادش نزدیک تر
آدم اسیر آدم بد نشه هیچوقت. بقیه چیزا حل میشه کم کم
رو حرف زدنم خیلی کار کردم
اصلا تن صدام رو بالا نمیبرم
صحبت های لاتی و چاله میدونی رو کامل ترک کردم . به هیچ وجه حرف بدی نمیزنم
خجالت میکشم بگم ولی من تو دعوا ها این اواخر فحش های خیلی بدی میدادم. برای اینکه تخلیه بشم ایتکار میکردم
الان که یادم میاد میخوام بمیرم 😣
شوهری محبت بهش میکنی دور میشه بی محلی میکنی نزدیک میشه رو باید چیکار کرد
