وای چ داستان زیبایی بود، من دیروز شروع کردم و بی وقفه خوندم چقدر لذت بردم، چ شخصیتی داشته عزیز جان❤️ واقعا تحسین برانگیزه، شبیه داستان زنی در تهران قدیم بود و هر دو رو نویسنده خیلی خیلی خوب نوشته.
و ممنون از شما معصومه ی عزیز ک زحمت میکشی و داستانها رو میزاری😍
معصومه جون بالاخره داستانو تموم کردم .دست تو و نویسنده اش درد نکنه
تا آخر داستان منتظر آشتی کردن عزیزجان با عباس بودم
حیف اون عشقی که آخرش اونجوری شد.
ودر آخر:
به نظرت الان چی بپزم که سریع آماده بشه🙉🙉🙉
منو لايك ميكنيددلطفا
وای ی سره داشتم میخوندن ۵ صب شد و هنوز بیدارم تا تمومش کردم
عالی بود داستاتش خیلی دوس داشتم
کاش عزیز جان اوس عباس را بخشیده بود
خداییش حقش بود بخشیده بشه اون خیلی محبت و فداکاری کرد برا عزیز جان
من یکی از رماناشو خوندم واااااقعا ابکیه
کلا از رمانای ایرانی بیشتر از این نباید انتظار داشت
خیلی غم انگیز بود خصوصا مرگ رجب
یه ازدواج اشتباه ادمو به تباهی میکشونه
ازدواج احساسی و بدون تدبیر یه نوع خودکشیه
طفلی رجب که قربانی هوس بازی و بی عقلی مادرش شد
من اصلا نخوندمش😂
ولی درکل رمان ایرانی همبنه
من یکی از داستاناشو خونده بودم
گفتم بگم تا اگه کسی نخونده نخونه
با احترام به زحمتی که استارتر کشید البته
بعصی ها از این سبک داستانا دوس دارن و کاملا قابل احترام هستن😍😍
داستان بدی نبود ولی چطوری میشه ماما _خیاط ماهر شد
من اگه بخوام تو زندگیم سرلوحه قرار بدم چطوری یه ادم ماهر باشم؟؟
ولی تا اخر داستان خوندم
و کار اوس عباسم خیلی بد بوده رفته زن گرفته بی دلیل
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
42 ثانیه پیش
58 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
