دو سه شب پیش خونه دوستم رفتم از دم درشون یه چیزی بگیرم و بیام...چون شب بود تنها نرفتم و شوهرمم با من بود...
نه به خاطر امنیت..
به خاطر تنهایی خودم....
وقتی برمیگشتم دیدم یه دختر بچه شش هفت ساله تنها نشسته و بغض کرده دم در یه خونه....
نگه داشت شوهرم.
گفتم چرا اینجا نشستی؟
مامانت کجاست.....خونه تون کو...دخترک فقط بغض کرده بود...گفتم خونه تون اینجاست؟ گفت نه...یه جای دوره..گفتم پاشو ببرمت خونه تون...
گفت نه..همینجا میشینم..
بابام میاد دنبالم...
گفت اینجا خونه خالمه....
در زدم...
اما کسی در رو باز نکرد...
حدود ده دقیقه در زدم..
گفتم من اینجا رهات نمی کنم...بیا بریم ..
ممکنه آدم های بد پیدا بشن..خطرناکه...
من و من کرد.
گفت این یکی هم خونه خالمه..اما شما برید...خودم در میزنم...
خلاصه قبول نکردم و خودم در زدم..یه خانوم اومد دم در..گفتم این بچه رو میشناسین؟ گفت بله..این خواهرزادمه....گفت میرم خونه اون یکی خاله م...گفتم اون یکی خاله شم که گویا نیست....
همینجوری امانت مردم رو نگه میدارید؟؟؟؟
خلاصه کلی منت سرش گذاشتم و گفتم مواظب دسته گل هاتون بیشتر باشید...این حوادث که توی اخبار میشنوید فقط برای شهرهای دیگه نیست..ممکنه دور از جون برای نزدیک ترین کس آدم اتفاق بیفته