2733
2739

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2731

ما تازه عقد کرده بودیم و شب دوم که شوهرم میخاست بیاد خونه بابام اینا 


من موهامو خوشگل کردم و آرایش کردم. وقتی شوهرم اومد

بابام هم بیرون بود و همزمان با هم رسیدن 


یدفه بابام جلو شوهرم گف چرا همچین کردی با خودت برو روسری تو بپوش😐😐😐😐

کلی خجالت کشیدم جلو شوهرم


بعدا شوهرم گف از حرف بابات ناراحت نشو

طوری نیست بالخره پدرته قدیمیه. تعصب داره 😁😁😁

سوتی دوران عقد نیس ولی یبار تو یه جمع تریپ سخنران برداشته بودم بعدم خیلی با افراد جمع راحت نبودم جو کاملا رسمی بود،موضوع درمورد این بود که دخترا دانشگاه دور(شهرای دیگه)  قبول بشن برن خوبه یانه.

خلاصه منم داشتم لفظ قلم میومدم که اره خیــــلیم خوبه کلی تجربه کسب میکنی، چشـــم و گوزتم باز میشه😂😂😂

دیگه هیچی نطقم کور شد و درافق محو شدم

2738

نامزدم خونشون دوره بعد یه بار اومده خونمون شب موند شبش رفتم پیشش وای مامانم نصف شب بیدار شد فهمید ک رفتم تو اون اتاق خیلی حس بدی بود فرداش هم ب بابام گفت از خجالت آب شدم

یه صلوات برام می‌فرستی 

این خاطره یکی از دوستامه ولی جالبه بخونید


میگف من تازه عقد کرده بودم و ماه محرم بود  با شوهرم رفتیم حسینیه.


حسینیه دو طبقه بود. طبقه بالا خانمها و طبقه پایین هم آقایون.


از طبقه بالا راحت میشد آقایون رو دید. یه حالت بالکن مانند بود و نرده داشت که کسی از بالا نیوفته پایین.


آخر شب بود و من به این نرده ها تکیه داده بودم. و برقها رو خاموش کردن ومداح میخوند و  آقایون پایین سینه میزدن.


یه نفر از خانومها یه دیس حلوا آورد جلو من گرفت و یه ذره حلوا ته دیس بود. 

هی اسرار و اسرار میکرد که ته دیس حلوا رو تو وردار بخور.


منم هر چی بش گفتم نمیخام گفت نه وردار تو رو خدا دیس خالی بشه برم بشینم 


منم از لجم  همه حلوای ته دیس رو ور داشتم و وقتی خانومه رفت از اون بالا انداختم پایین تو مردوووونه


خلاااااااااااصه مراسم تموم شد و اومدم بیرون

واااااای دیدم شوهرم موهاش نامرتب و آشفته و به زمین و زمان فحش میداد.و ناله و نفرین به زنها میکرد

اومد جلو دیدم خااااااک بسرم اون حلوا دقیقا رو سر شوهرم پهن شده بود

هیچچچچی نگفتم. فقط هی میگفتم آخخخ خدا مرگم بده. بمیرم برات با این حسینیه اومدنت


ولی بعد از اینکه عروسی کردیم تو یه دور همی که فامیلا خاطره تعریف میکردن منم خاطره امو گفتم 

خیلییییییی همه خندیدن و شوهرم گف بخاطر اون بد و بی راه ها که گفتم حلالم کن😁😁😁😁




من ب محض ایکه صیغه خوندن و اینا رفتم حموم موهام باز کردم آرایشم شستم بعد اومدم رقصیدم 😂😂😂داشتم میمردم خب زیر آرایش اصن عادت نداشتم 

بماند ک کلیهم تو آرایشگاه پاک کردم

سرم داشت میتترکید موهام کشیییده بوود 

بیمارای اعصاب و روان رو دیوونه خطاب نکنید و تمسخر😔اونا خیلی معصومن خیلی بعضی کاراشون دست خودشون نیس😔بهشون احترام بذارید لطفا لطفا.. 😔🙏همه میگن شفای سرطانیا شفای فلان بیماری کمتر کسی میگه شفای بیمارای اعصاب.... ایقد ب تمسخر نگین فلانی تيمارستان بوده... اینا همش درده... دردیه ک فقط خود بیمارا و خونواده هاشون می‌فهمن ن هیچکی.. درده چون ترد میشن ناخواسته خودشون فاصله میگیرن از بقیه... ب امید روزی ک این قضیه فرهنگ سازی شه و درمان قطعی بیماری های روان پیدا شه... آمین🙏
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز