یعنی اول صبحی منتظر بودم هااا
تا خوندم همینطور اشکهام سرازیر شد 😭😭😭
منم این روزها اینقدر پاچه میگیرم که خودم دیگه حالم از خودم داره بهم میخوره....
دختر کوچیکم هم یه خورده دیشب تبدار و حال ندار بود بردم دکتر همینجور گریه میکردم دکتره هاج و واج به من و شکم قلمبه ام نگاه میکرد و در عجب بود
همسرم هم که قول داده بود تا 30 آذر هیچ ماموریتی قبول نکنه امروز رفت دوباره ماموریت البته 3 روزه برمیگرده ولی من حسابی از خجالتش دراومدم و با یه وضع بدی راهی اش کردم 😭😭😭
ساعت 4 و نیم صبح رفت منم بعد رفتنش رفتم نشستم زیر دوش یه دل سیر گریه کردم
یهو ساعت 5 و ربع دیدم برگشت خونه و گفت خداشاهده عوارضی رو هم رد کردم اما دلم آشوب بود برگشتم فقط بغلت کنم بگم دوستت دارم ❤️ و دوباره برم قول میدم فردا برگردم و تا جمعه نمیمونم😭😭😭😭😭
من اصلا از خجالت نمیدونستم چی کنم؟
خلاصه چنددقیقه ای موند و اذان گفت و با هم نماز خوندیم و رفت خدا پشت و پناهش 😔😔😔
هر روز هم که سر ناهار شام خوردن با دخترهام جنگ اعصاب داریم
دیشب هم که خوندم نی نی ریحون جونم اون جوری شده تو راه برگشت دکتر بودم همچین اشک میریختم تموم ترسم از درد کشیدن نی نی نازش بود....
ولی با صحبتهای مامان رها جون و بقیه بچه ها فهمیدم زیاد هم غیرعادی نیست و خیلی پیش میاد و درمانش هم صددرصدی یه خورده آروم شدم.....
به خودم قول دادم امروز دیگه به خودم مسلط باشم
یه آفتاب قشنگی پهن شده وسط اتاق خوابم که دارم کلی ازش انرژی جمع میکنم 😍😍
دختر بزرگم رو راهی مدرسه کردم و کوچیکه رو امروز مهد نمیفرستم
از صبح هی به خودم میگم ببین همه دوستات عین تو اخلاقشون خراب شده 😜پس کاملا طبیعیه اما اینکه نخوام تلاش کنم درستش کنم غیر طبیعیه
پس به امید یه روز خوب و خوش برای تک تک دوستهای گلم چندتا سوال رو جواب بدم برم زیارت عاشورای امروز رو گوش کنم و برای تک تکتون انرژی های مثبت و عشقم و روونه کنم 😍😍😍😍😘😘😘😘