یه زنه بود همسایمون بود این بنده خدا فال شمع میگرفت یعنی یه شمع برات روشن میکردو از سوختن اون شروع میکرد فال گرفتن من واسه خنده رفتم پیشش اخه اصلا اعتقاد ندارم به این چیزا ولی هرچی گفت بهم درست در اومد گفت با شوهرت از این شهر میرین یه جایه دیگه یا بچه ی اولت میمیره از منم سقط سد
برای چراغ همسایه ات نور ارزو کن🌟بی شک حوالیت روشن تر خواهد شد.
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
رفتیم پیش یه فالگیر 19 سالم بود، گفت از رضا دوری کن نذار وارد زندگیت بشه مهدی و زهرا بهت آسیب میزنن، یه سال بعد با یکی دوست شدم اسمش رضا بود هشت سال با این ادم درگیر بودم آخرشم به هم خورد حالا از ازدواج و مردا دوری میکنم، زهرا هم عمه منه که کلا استارت بهم خوردن ازدواجم رو ایشون زد و تا تموم شدنش ادامه داد تهمت و غیره بماند، مهدی هم اسم برادر رضاس که نمیدونم نقشش چی بود، بعدها ذهنم درگیر شد که این فالگیر چطوری حدس زد رفتم که پیداش کنم هر چی گشتم پیداش نکردم خیلی عجیبه کاش به حرفش گوش میکردم