خواهرام مایه سر افکندگیمن.عقل تو سرشون نیست.دلم میخواد برای همیشه فراموششون کنم.چیزی جز ننگ برای من ندارن.امروز آش درستکرده بودم ظهر بردم برای مادر شوهرم اینا خودمونم اونجا موندیم .به خواهرام گفتم عصر برای شما میارم.بعد عصر تو گروه ت ل گ رام یکسره پیام دادن کجایی چرا نیومدی.مادر شوهرمم مریض بود گفت منو ببرید دکتر.بعدم خرید.به خواهرام گفتم من اینجا کارم طول میکشه خیلی دیر میام.بعد انقد غر زدن .گفتن نمیای آشو بده پیک بیاره.من باید برمیگشتم خونه بعد میدادم پیک.نمیشد برگردم.خواهرام طلبکارانع غر میزدن.منم عصبانی شدم گفتم ویار که نکردین.حالایک ساعت دیر تر بخورین.بعدم ناراحت شدم دیگه آشو نبردم.خیلی پرو ان انگار من خدمتکارشونم.باید زندگیمو ول کنم در خدمت اونا باشم.وای انقد پرو میگن چرا اسم آشو آوردی ما هوس کردیم.مسخره ها.کلا رفتاراشون خیلی بده .اعصابمو داغون کردن.یا خواهرم دیشب میگه با مامان داشتیم حرف میزدیم گفتیم نیکتام ایشالا بچه بیاره بعد پسرم گفت خاله نیکتا اگه بچه آوردنی بود تو این دوسال میاورد.آخه این حرف بچه هفت سالست.خود خواهرم جلوش انقد گفته بچه یاد گرفته.