*****************
اول شخص
با تکون دست هایی از خواب می پرم
_ع..عرفان ت...وییی
عرفان لبخند مستانه ایی زد و گفت: نههههه
من کنفونددم
از چشماش ترسیدم لعنتی باز مثل اون شب تیره شده بود
_ اومدی ؟ چقدر دیر
عرفان: اره کار داشتم پاشو برو بخواب
خودمو یه ور کشیدم تا بشینه
عرفان با تردید بهم نگاه کرد که گفتم : می خوام یکم حرف بزنیم لطفا
اومد و کنارم نشست
دستمو ردی دستش گذاشتم و بدون نگاه کردن با صورتشو دست هاشو فشار دادم
:عرفان راستش من خیلی فکر کردم راستشش طنین
عرفان : طنین کاری کرده؟
نتونستم جوابشو بدم و سرمو انداختم پایین عرفان چونمو توی دستش گرفت و سرمو بلند کرد جوری که داشتم تو اون چشمای تیرش غرق می شدم
عرفان: طنین چی ارامش؟
چشمامو بستم تا چشاش حواسمو پرت نکنه و بتونم راحت حرف بزنم
: طنین منو تهدید کرد گفت که باید ولت کنم و برم گفت باید ترکت کنم گفت تو خیلی چیزا می دونی یا کشته میشی یا عرفانو ترک می کنی
با صدایی که کم کم داشت می لرزید ادامه دادم : عرفان من نمی تونم تو رو ترک کنم
چشمام رو بار کردم چشماش مثل قبل یخ بود و هیچ حسی توش دیده نمی شد
عرفان: می فهمم به من نیاز داری برای برگشتن پیش پدر و مادرت طنین هم حرف مفت زده چرا باید تو رو بکشیم؟چی می دونی ارامش؟
خونسردیش داشت عصبیم می کرد با صدایی که شبیه داد بود گفتم: اینکه یه گروهین اینکه هر کدومتون یه لقب دارین
عرفان از جاش بلند شد و سیگاری از تو جیبش در اورد و درحالی که به سمت در عمارت می رفت گفت : دختر هبچ کدوم دلیل بر کشتن تو نمیشه تو چیزی نفهمیدی فقط یکم قاطی کردی یا کابوس دیدی بهتره بری بخوابی
دنبالش راه افتادم و گفتم،: اینکه شما ها برده این و تا اخر عمرتون قلاده گردنتونه چی؟ اینکه مهر مخصوص دارین چی ؟ اینکه شیطان
با گرفتن دهنم توسط عرفان صدام خفه شد عرفان منو کشبد و به سمت درختی هول داد با برخورد پشتم به درخت نفسم رفت
عرفان دستشو از رو دهنم برداشت و گفت: هیسسس ساکت تو این چیزا رو نمی دونی فهمیدی ارامش ؟ و گرنه سرت رو به باد می دی دخترهی خیره سر
_اما طنین می دونه که می دونم یعنی خودش کاری کرد که بدونم گفت به تو می گه یا باید ترکت کنم
عرفان: تو منو ترک می کنی
_چیییی؟
عرفان: ارامش هر حرفی که زدی رو فراموش می کنی و از پیش من می ری من نمی خوام تو برده بشی
_ عرفان من تو رو ترک نمی کنم من دوست دارم
چشنان کلمات رو محکم گفتم که احساس کردم یخ های توی چشاش شکست و تیله هاش تکون خورد
عرفان کلافه ازم دور شدو سیگارش رو روشن کرد و گفت می دونی سیگار کشیدن رو مشروب خودکشیه؟
از اینکه جدیم نمی گرفت عصبی شدم و با تحکم گفتم عرفان من عاشقتم
عرفان: چرت نگو ارامش تو از پیش من میری
انتظار نداشتم وقتی ݝرورمو کنار گذاشتم اینطوری جوابمو بده
_من به خاطر تو تو اون گروه هم میام
عرفان تو چشمام زل زد دعامی کنم چیزی نفهمه
برای اینکه بیش تر فرصت فک کردن بهش ندم اینبار من به سمتش رفتم و لبمو ارام رو لبش گذاشتم
یهو ازم جدا شد و با صدایی که پر از التماس بود و دو رگه بود صدام زد وانگار ازم می خواست ازش دور شم اما بدون توجه بهش به کارم ادامه دادم
***-*******--***************
پایان جلد اول