فک ارامش شروع به لرزش کرد اما ارمان باید ادامه می داد باید می گفت و گرنه که در گلویش می ماند
_من نمی دونستم طاها قصدش چیه به خدا نمی دونستم به مرگ مادرم نمی دونستم قصدش تجاوزع وگرنه قلم پام میشکست نمی اومد سراقت
ارامش گریه اش شدت گرفت انگار خاطرات جلوی چشمش می رقصیدند
_ طاها گفت ده میلیون بهم میده ....
عرفان دیگر نمی توانست طاقت ببارد داد زد : کافیه برو بیرون
آرمان با اضطراب به بدن لرزان ارامش که هر از گاهی هق هق می کرد نگاه کرد خدایا طاها با او چه کرده بود با شنیدن صدای دو باره ی عرفان به سمت بیرون رفت
عرفان به سمت ارامش رفت و سر او را در بݝلش فشرد
عرفان می توانست ارامش کند اما تر جیح داد گریه کند تا خالی شود فقط گاهی با فشردنش در بغلش حس امنیت را به او منتقل کرد
**********************
طنین خوش حال بود بلاخره می توانست این دختر را از زندگی اش بیرون کند
از کنفوندد از همان اول خوشش می امد هر چند کنفوندد به چشم سر گرمی به او تماشا می کرد تصمیم گرفته بود حالش را بگیرد اول ولی بی توجهه ی عرفان اعذابش می داد حامد هم روی مغزش بود دیگه حوصله ی دست به سر کردنش را نداشت
ان جمله ی روی تخت را به ارامش یه دستی زده بود عجیب بود از مردی مثل عرفان عجیب بود اما لبخند گرمی روی لبش شکل گرفت خوش حال بود که کنفوندد هنوز هم مال او بود
نیلو با اضطراب به ساعتش نگاه کرد دو ساعت گذشته بود و ارامش میامده بود
با ملیکا به ادرس باݝ رفتند تا از مطمعن بودنش