بچه ی جاریم تازه به دنیا اومده
پدرشوهرم گفت بغلش کن یادت بگیری..
منوشوهرم بچه دار نشدیم..خودم خیلیییی دلم شکستس..
غصه ی هر روز و شبم همینه حسرت دوتاییمون فقط بچس..
انقددددد از خدا خواستم کمکم کنه که خودمو جلوشون نبازم...
من خیلی خوشحالم برای جاریم..الهی خدا بچه شونو حفظ کنه..
اینها از اول منو نمیخواستن.. خیلیییی فتنه کردن توی زندگیمون..از بس من حرص خوردم بهترین روزهای زندگیمو مریض شدم تو اوج جوونی..
حالا اینم شده نقطه ضعف ما که هی دست روش میذارن..
بچه ها تو رو خدا برای من و همسرم دعا کنین بچه دار بشیم..
دیگه بریدم... خسته شدم از این همه کنایه و متلک و نگاه معنی دار...
همه ی فامیلشون هر کدوم دو سه تا بجه دارن.. فقط منو همسرمیم...