یه دوست دارم ک همش بهم میگه من با دروغ گفتن به همسرم زندگیمو جمع میکنم و دائم بهم میگه تو هم بگو. مثلا هندوانه زیر بغل مرد گذاشتن الکی.یا مثلا بگم وای بابام گفته خیلی دوست داره.دلش برات تنگ شده.یا قیمتها رو بالاتر گفتن.
من اصلا بلد نیستم و عذاب وجدان میگیرم.ضمن اینکه اگه همسرم بفهمه خیلی ناراحت میشه.
اون هندونه زیر بغل مرد گذاشتن ی جورایی از زبونبازیشه...اینکه از زبون پدرشم چیزی میگه لابد شوهرش چشم دیرن خانواده زنشو نداره..ولی در کل دردغ اعتمادو از بین میبره
اگه دونفر قهر باشن با خوب گفتن از دیگری میشه بینشون صلح داد اما وقتی روابط عادیه چرا باید دروغ گفت؟روایت داریم که مرد میتونه به همسرش وعده بده و با زبون خوش نگهش داره حتی اگه نتونه فلان چیزرو بخره بگه واست میخرم تا دل زنشو گرم کنه.اما جائی نشنیدم زن به همسرش دروغ بگه...
اقرار میکنم کہ خدایم فقط توئی*ھر آنچہ ماندہ است برایم،فقط توئی*شاھدترین بہ خلوت شب ھای تارِ من*سامع ترین بہ زمزمہ ھای نزارِ من*طوفان غم ز گریہ جدایم نمیکند*موج است، موجِ غم کہ رھایم نمیکند*انگار کہ روضہ ای بہ دلم دم گرفتہ است*بغضی ھزار سالہ گلویم گرفتہ است*چشمم بہ لطف توست اگر زندہ ام ھنوز*عاصی و روسیاہ،ولی بندہ ام ھنوز۔۔۔پروردگارِ یوسفِ تنھا درون چاہ* فریادرس ترین بہ غمِ قلبِ بی پناہ*پروردگارِ یونسِ در عمقِ آبھا*پروردگارِ قلبِ رئوفِ رباب ھا*پروردگارِ مردمِ شب ھای انتظار*پروردگارِ چشم بہ راھانِ بی قرار۔۔۔۔