بچه ها همه شما از چشم ما دیدید ک کارمون اشتباه بود اصل قضیه این بود
ما ی نفرو واسطه کردیم اول بسم الله ک دخترو بهمون نشون بده ولی اون نامردی کرد و رفت ب خانواده دختر گفت اینا خواستگارن و دفعه اولی ک دیدیمش دختر فهمید ک خواستگاریم دفعه دوم گذری دیدیمش تو خیابون دفعه سوم بخاطر دید سنتی و کوچیک بودن شهر لعنتی مون ک اجازه نمیدن دختر و پسر همو ببینن مادر پدرن خواستگاری اونا هم جواب مثبت دادن تو شهر ما رسمه تا وقتی جواب مثبت ندن داماد نمیره با عروس حرف بزنه جلسه آخر برادرمو بردن و برادرم ن ظاهر دختر ب دلش نشست و نه اخلاقش و میگهدجهنم از ظاهر اخلاقشو چیکار کنم و ما تو دوراهی هستیم از طرفی ب فکر دل و آبرو و احساسات دختر از طرفی زندگی برادر