2733
2734
عنوان

خاطره زایمان من 😉😉

263 بازدید | 20 پست

سلام خانوما بالاخره منم تصمیم گرفتم خاطره زایمانم رو براتون بنویسم سعی میکنم تند تند تایپ کنم لطفا صبور باشید


علیرضا ی مامان روز دوشنبه 12 شهریور 97 ساعت 10 شب بدنیا اومد 😍😍😍😍😍

دوران بارداری برای من خیلی دوران سختی بود تا چار ماه ویار وحشتناک داشتم تو هفته 7 رفتم کربلا وای که چقدر اذیت شدم همش حالت تهوع داشتم از ماه 4 کمردرد و دلدرد داشتم دو ماه أخرم دندون درد وحشتناک داشتم و استخوان لگنم درد میکرد تو هفته 37 معاینه لگن شدم دکتر گف لگنت عالیه برا زایمان طبیعی و ی سانت باز شده دهانه رحمت 

 

علیرضا ی مامان روز دوشنبه 12 شهریور 97 ساعت 10 شب بدنیا اومد 😍😍😍😍😍

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢

خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍

بیا اینم لینکش

ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

چون دیابت بارداری وابسته به انسولین داشتم دکتر تو 38 هفته و 2 روز ختم بارداری داد رفتم بیمارستان بستری شدم که با آمپول فشار زایمان طبیعی کنم دو روز و ی شب بستری شدم ولی آمپول فشار تاثیر نکرد دهانه رحمم اصلا از دو سانت پیشرفت نکرد من اصلا درد نداشتم ولی خب تو زایشگاه بودم زنا جیغغغغغ می‌کشیدن جلوم ی زنه هم از درد زیاد سر زایمان تشنج کرد خلاصه من این دو روز فقط گریه میکردم 

از معاینه هم نگم هی میومدن معاینه ام میکردن 😔😔

علیرضا ی مامان روز دوشنبه 12 شهریور 97 ساعت 10 شب بدنیا اومد 😍😍😍😍😍
2731

روز دوم از بس گریه کردم دکترم گف اگه تا بعد ظهر پیشرفت نکنی سزارینت میکنم چون حتی با آمپول فشار دردم شرو نشد خلاصه ماما اومد گفت دکترت گفته امشب سز نمیشی باید تا فردا صبر کنی منم گفتم ناهار نمیخورم ببیرینم سز اینقد گریه کردم زنگ زدن دکترم اومد دید خیلی میترسم قرارشد آخرشب بعد مطب بیاد سزم کنه

علیرضا ی مامان روز دوشنبه 12 شهریور 97 ساعت 10 شب بدنیا اومد 😍😍😍😍😍

از وقتی دکتر رف دردام شرو شد متاسفانه 

چون اصلا طبیعی نمیخواستم 

از استرس دلپیچه گرفتم دیگه ماما گف خیلی می‌ترسی من زنگ میزنم به دکترت میگم که این که درد نداره میخاد سز بشه آخر شب سرم و آمپول فشارت رو قطع کنم تا دردت تموم بشه بری سز آخه دردام بخاطر آمپول فشار بود 

خلاصه زنگ زد و اومد قطع کرد سرم رو

علیرضا ی مامان روز دوشنبه 12 شهریور 97 ساعت 10 شب بدنیا اومد 😍😍😍😍😍
2738

دیگه آخر شب آمادم کردن بردنم اتاق عمل اونجاهم بی حسی رو انتخاب کردم ولی از استرس بدنم میلرزید دیگه بهم ی خواب آور زدن تا وقتی پسرم بدنیا اومد خوابیدم بعد بیدارم کردن بچمو بوس کنم و ببینمش 

اون موقع بهترین لحظه عمرم بود 

علیرضا ی مامان روز دوشنبه 12 شهریور 97 ساعت 10 شب بدنیا اومد 😍😍😍😍😍

منو که بردن بخش مامانم و شوهرم و بابام و آبجیم و شوهرش و مادرشوهرم و مادربزرگم و خانواده داییم تو اتاق بودن اتاق خصوصی داشتم ی ساعت بودن ولی بچه رو نمیاوردن 😔😔

علیرضا ی مامان روز دوشنبه 12 شهریور 97 ساعت 10 شب بدنیا اومد 😍😍😍😍😍

هرچی میرفت شوهرم خبر میگرفت میگفتن الان میاریمش دیگه ملاقاتیارو بیرون کردن فقط شوهرم و زن داییم وایستادن پیشم من ساعت ۱۱ شب بخش بودم ساعت 3 بچمو آوردن 

شیر نداشتم فقط یکم حالت ترشح داشتم هرچی میگفتم شیر ندارم پرستار میگف چرا داری خلاصه صب که دکتر اطفال اومد قند بچه رو چک کردن چون من دیابت داشتم گفتن قندش افتاده دستاش و لباش کبود بود شوهرم رف شیرخشک خرید دادیم بهش 

علیرضا ی مامان روز دوشنبه 12 شهریور 97 ساعت 10 شب بدنیا اومد 😍😍😍😍😍

برا ملاقات هم همونایی که دیشب اومده بودن بازم اومدن کیک گرفتیم فیلمبردار داشتیم خلاصه خیلی همچی خوب بود بعد ظهرشم بابام و شوهرم رف گوسفند و شیرینی و میوه خریدیم برا مهمونایی که از فردا میان 

علیرضا ی مامان روز دوشنبه 12 شهریور 97 ساعت 10 شب بدنیا اومد 😍😍😍😍😍

قرار بود من ساعت 9 شب مرخص بشم ولی ساعت 8 اومدن بچه رو بردن گفتن باباش بیاد دکتر باهاش صحبت کنه زنگ زدم ‌‌ شوهرم بیاد اومد رف صحبت کرد گفتن اکسیژن خونش کمه چون اول که سز شدم بند ناف دور گردنش بوده 

بستریش کردن ان ای سی یو 

نمیدونین چ حال بدی داشتیم گوسفند آماده در خونه همه منتظر بعد بچه رو مرخص نکردن

علیرضا ی مامان روز دوشنبه 12 شهریور 97 ساعت 10 شب بدنیا اومد 😍😍😍😍😍
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز