سلام شب زنده دارای عزیز میخوام اولین قرارمون واستون تعریف کنم که خالی از لطف نیست تا یکم از این داستانهاي غم انگیز فاصله بگیرید و روحيتون شاد بشه همرو از قبل تایپ کردم
سال 85 بود من 14_15سالم اوج بلوغ وجوشاي افتضاح😓 اصلا اعتماد به نفس دوست شدن باکسيو نداشتم يبار اومدم شماره داييمو بگیرم یکی گوشيو برداشت فهمیدم شماره آخر و اشتباه گرفتم فرداش دیدم شمارش افتاد رو گوشی من برداشتم و صحبت کرد منم ندید بدید از صداش خوشم اومد وقتی بیشتر خوشم اومد که فهمیدم خونش قزوين و نميتونه بیاد منو ببینه
گفتم حرف میزنم وقتم پر میشه دیگه اون 20سالش بود اون موقع هم که از این تلگراما نبود که قیافه همو ببينيم تو توصیف هم دیگه هم من جوشاي صورت موهای صورت و فاکتور میگرفتم می گفتم چشمو ابروم فلان بینیم اينجورو لبم اونطور
زد و عاشق هم دیگه شدیم یعنی عاشقا مثلا اون امتحان داشت من بلند میشدم واسش نماز شب میخوندم که قبول بشه مثل اسگولا تا نزدیکای صبح میرفتم یواشکی تو حموم که مامانمينا صدام و نشنون تا صبح باهم عر ميزديمو گریه ميکرديم تلفنی از دوری هم😣