از عید تا حالا بخاطر دختر عوضیشون زندگیو بکامم تلخ کردن
چرا که من گفتم خونه نیستم و اوناهم اومدن بعدش عوض تشکر کلی شوهرمو پر کردن
پدرشوهرم پیام داده تا این خونس من پامو تو خونت نمیذارم بعد ازاونور زنگ میزنه بابا حالت چطوره
خواهرشوهرم به شوهرم میگه برو خارج پناهنده شو برنگرد چون میدونه من باهاش نیستم
مادرشوهرمم فقط یادگرفته بگه مامان این میخواد رئیست بشه از خانودات جدات کنه بهش رو نده پرو میشه
از عید تا حالا باهم خوب بودیم یا بد شوهرمو پر کردن حتی به من یه محبت خشک و خالی نکرده
دلم میخواد نفرینشون کنم
دلم میخواد یه طوریشون بشه دلم خنک شه
شوهرمم سنگشون رو به سینه میزنه
یه طوری پدرم و مادرم میکنه بخاطرشون فحاشی هم میکنه
از شوهرمم با اینهمه عشق خستم
یک مدت داره میره ماموریت نیستش اینقدر دعوا کردم سر اینکه تنهام میذاره خودم خسته شدم
نمیدونم چه کنم
به خانواده ش بگم چرا اینجوری بهش میگین من حلالتون نمیکنم
نگم
دارم دیوونه میشممم