از روز جمعه قهر کردم با شوهرم. جمعه رفتیم ملاقات یکی از فامیلاشون بیمارستان بعد دوتا خواهر شوهرای مجردمم که از من کوچیکترن رو هم ما رفتیم دنبالشون که ببریمشون. کلا من نتونستم با خواهر شوهرهام ارتباط برقرار کنم از هر راهی رفتم جواب نداد همیشه انقدر کوتاه جواب میدن و پی حرف رو نمیگیرن که اصلا نمیشه باهاشون چند دقیقه حرف زد. اقا باهاشون دست دادم و سلام و احوالپرسی و نشستن عقب شوهرم شروع کرد باهاشون حرف زدن و سوال کردن بعد وسطش برگشت به من گفت چرا ساکتی چرا عین بخت النصر نشستی حرف نمیزنی به خنده گفت ولی من خیلی بهم برخورد.
وقتی هم برگشتیم اومدیم خونه بهم گفت تو اداب معاشرت بلد نیستی و با خاتوادم درست رفتار نمیکنی. چند وقت پیش که چشممو عمل کردم حتی مامان باباش اومدن عیادت بزور شام نگهشون داشتم با چشم عمل کرده غذا اینا درست کردم گفتم طولانی تر دور هم باشیم. خواهر بزرگتر و شوهرش که اصلا نیومدن عیادت یه بار هم به من پیامی زنگی نزد بپرسه چشمت چطوره در صورتیکه هروقت دیدمش کسالتی چیزی داشت چند روز بعد پیام میدادم حالشو میپرسیدم یا روز تولدش بهش پیام دادم کلی تبریک گفتم. میرم خونشون یا مهمونی فامیلای دیگه سه تا خواهر با همن منو اصلا تو جمعشون راه نمیدن اونوقت واسه اینا شوهرم منو سرویس کرد.
به خانوادمم احترام نمبذاره کاراشونو بی ارزش جلوه میده و کلا طلبکاره