از فردای خبر بارداریم بایدها و نبایدهای مادرم و مادرشوهرم و اطرافیان شروع شد!یکی گفت کندور بخور ؛یکی گفت نخور پیش فعال میشه. یکی گفت سیب بخور یکی گفت به بخور یکی گفت......
و نذاشتن که اصلا خونه باشم یک روز خونه مادرم یک روز مادرشوهرم و فقط برای خواب میومدم خونه خودم منم تا تونستم استفاده نمودم 😆
دو روز بعد رفتم دکتر که تشکیل پرونده بدم که دکتر خیلی ترسوند منو گفت فعلا قلب بچه تشکیل نشده و ممکنه بارداری پوچ باشه برو خونه و فعالیت سنگین انجام نده ۸ هفته بیا که بری سونو قلب جنین .راستش بازم خودم رو باختم و دائما به همسرم میگفتم اگه پوچ بود چی 😶اون دو هفته خیلی دیر گذشت از طرفی همه فهمیده بودن که باردارم دعا میکردم پوچ نباشه ضایع بشم 😆بعد دو هفته که رفتم سونو و دکتر گفت قلب بچه تشکیل شده و نشونم داد تو مانیتور از خوشحالی اشکم درومد با اینکه چیزی از تصویرای مبهم سونو نفهمیدم ولی کلی قربون صدقه جوجو رفتم و رفتم خونه باز باید ها و نبایدها و سفارشات شروع شد و همه میپرسیدن الان چی دوست داری بخوری و اصلا ویارت چیه؟ ولی من ویار نداشتم و از چیزی بدم نیومد و از چیز خاصی هم خوشم نیومد و عین جارو برقی هرچی دیدم خوردم😑😑😑هفته ها بسرعت میرفت تا نوبت سونو انومالی شد رفتم سونو من و چندتا خانوم باهم بودیم که جنسیت نی نی هاشون معلوم شد و به من که اخری بودم گفت که جنین بریچه و مشخص نیست جنسیت🙁خیلی تو ذوقم خورد همین جریان تکرار شد تا ماه پنجم اواخر ماه پنجم بود که رفتم سونو کلی شیرینی و شکلات خوردم تا نینی بچرخه و جنسیت مشخص شه و باهمسر جان شرط بستم که اگر پسر بود ایشون اسم انتخاب کنن و اگه دختر بود من .تقریبا مطمن بودم که دختره و اسمش رو هم هانا انتخاب کردم و هرروز با دخملم حرف میزدم ولی توی سونوی ۵ ماهگیم فهمیدم جوجو پسره خیلی ناراحت شدم هم خودم و هم خانوادم اخه ما عاشق دختریم خانوادگی ولی همسرم و خانوادش عاشق پسر😑کلی خوشحال شدن و پدرشوهرم یه کادوی خوب بهم داد بعنوان شیرینی پسرزا بودنم😆😆😆دیگه خداروشکر مشکلی نداشتم جز جفت پایین که همیشه دکترم تاکید به استراحت زیاد داشت ولی من برعکس حرفای دکتر چیزی به اسم استراحت نداشتم و دائما در حال گشتن و خرید و کار کردن بودم(یکم وسواس دارم) حتی ماه هفتم باردادیمم یه اسباب کشی داشتم😐 روز ها و هفته ها میگذشت و ما شدیدا منتظر نی نی بودیم و هفته ها و روزهارو میشمردم و کلی با پسرم که حالا حرکاتش قشنگ مشخص و واضح بود حرف میزدم ولی همچنان بریچ بود و بیشتر زیر قفسه سینم حسش میکردم .بارداری حس قشنگیه با سختی هاش و معطلی های مطب و چکاب های ماهانه و خداروشکر تا ماه آخرم هیچ مشکلی نداشتم و برعکس شکم بزرگم خیلی سبک و زرنگ بودم