یادش بخیروقتی این تاپیکوزدم چقدخوشحال بودم.فرداش رفتم آزمایش دادم یه نفر که توآزمایشگاه بود بهم گف بتات خیلی زیاده یا پسره یا دوقلو....منم خوشحال بودم خوشحال ترشدم.چندروزگذشت آزمایشو بردم پیش یه متخصص وایشونم بهم تبریک گفت وبرا دوهفته دیگه براشنیدن صدای قلبت بهم وقت داد. صدای قلبتوشنیدم عزیزم....بازم خوشحالترشدم.کم کم به بوها حساس شدم ودیگه نمیتونستم راحت غذابخورم ظرف بشورم همه اینا افتاد گردن بابات ومامان بزرگت،صبح تا شب مشغول خوردن لواشک و شربت آبلیموبودم.سه ماه گذشت رفتم غربالگری اولت عزیزدلم،دکترگف همه چی خوبه وسالمه منم گفتم جنسیتش معلوم نیس؟؟؟؟دکترم گف به احتمال زیادپسره ...وای اونقد خوشحال شدم حتی شالمم روتخت موند ودکترهم با لبخندگف خانم شالتون جاموند. ازاونجا با بابات اومدیم بیرون توماشین فقط خداروشکرمیکردیم که یه دخترداریم با اومدن پسرگلم خوشبختیمون کامل میشه.ولی چون دکترقطعی نگف تصمیم گرفتیم به کسی نگیم.گذشت که رفتم سونوی انومالی هم جنسیتت قطعی شد هم سلامتیت...بازم خوشحالترشدیم و رفتیم بیرون عذاخوردیم ویه جشن سه نفره گرفتیم اخه خواهرت تو سونوخسته میشه مونده بودپیش مامان بزرگت...ازفرداش همش دنبال خرید بودم خریدلباسای پسرونه چقدلذت داش.باباتم بهم میگف تا زمان دنیااومدنش هرماه از حقوقم یه مقدارمیدم براش خریدکن.نزدیک عیدبودکه لباسای زمستونوحراج کردن منو و بابات رفتیم کلی خرید کردیم باباتم میگف هرسال گرونترمیشه تا ۴سالگیش هرجی لازمه بردار.کلی خریدکردیم فقط خودتو کم داشتیم.لحطه شماری میکردیم برا اومدنت...عیدشدهمش به بابات میگفتم سال دیگه همین موقع چهارنفریم...چقدخوشحال بودیم تابلاخره شد اردیبیهشت و ما همه چیو اماده کردیم عزیزدلم تا توبیای.برا۲۵اردیبشهت وقت کنترلم بود که میشدچهارشنبه.شنبه بودکه حس کردم حرکتت کم شده جیگرم. بیرون بودیم یه بستنی خوردم دیدم حرکتکردی دیگه گفتم صبرمیکنم تا چهارشنبه...یکشنبه صب پاشدم رفتم مرکز بهداش گفتم حرکت بچم کم شده میشه صدای قلبشوبشنوم؟؟؟ایشونم بازحمت اومدن وصدای قلبتوشنیدم چقدتندمیزد.گفتم پس چراحرکتش کمه خانومه بی سواد گف چون بزرگه و جاش تنگه.برو خونه چیزی نیس اگه بهم میگف برو بیمارستان...اومدم خونه.چهارشنبه بعدازظهرشدرفتم دکتر.دکترمم اومد صدای قلبتو بشنوه.........ای وای خدای من صدای قلبتو پیدانکردپیدا نکردپیدانکرد.😔😔😔