2410
2553
عنوان

"موضوع انشا: تابستان خود را چگونه گذراندید؟"

| مشاهده متن کامل بحث + 45319 بازدید | 1128 پست
همیشه وقتی خودشو تو آینه نگاه می کرد , آینه , یک چیزی رو همیشه خوب نشون میداد و اونم بغضش بود! برای همین , آینه رو ایندفعه برعکس کرد !
چند روز گذشت . . .
دوست داشت بازم خودشو تو آینه نگاه کنه . طاقت نیاورد . بالاخره آینه رو درست کرد . ایندفعه آینه داشت گریه شو نشون می داد . . .
اگر نور سایه داشت،حتما برایت می نوشتم،سایه ات بر سَرم مستدام!پدرم.

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥 

من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود و حتی توی تعطیلی های عید هم هستن. 

بیا اینم لینکش ایشالا مشکلت حل میشه 💕🌷

زن پشت فرمون نشسته بود . سرعتش زیاد نبود . مرد اروم فقط خیره به جاده نگاه میکرد .
زن گفت : گذشته ادما برات مهمه؟! مرد جواب نداد!
زن گفت : به نظرت اینده من و تو , همونی هست که دوست داریم؟! مرد جواب نداد!
زن ساکت شد.
.
.
مرد حواسش به پروانه هایی بود که با سرعت به ماشین می خوردن و می مردن . . .
اگر نور سایه داشت،حتما برایت می نوشتم،سایه ات بر سَرم مستدام!پدرم.
2720
انگشتر مامان لب حوض
از دست من افتاد و قل خورد
از باغ همسایه کلاغی
برداشت و آن را با خودش برد
انگشتر مامان من بود از ازدواجش یادگاری
شاید که با آن رفته باشد
آقا کلاغه خواستگاری
از صبح صدتا زاغ و گنجشک در رفت و آمد توی باغ است
من مطمئنم هستم که امشب
دامادی آقا کلاغ است
فندق جون من تازه این تاپیکو دیدم یک لحظه هم نتونستم بلند شم از پای کاپیوتر...خیلییییی عالین نوشته ها و اکثرشون چهقدرر با فکر و ذهنم همخوانی داره......
خدایا بارها دقیقا همان جایی دستم را گرفتی که میتوانستی مچم را بگیری.
2714
40 دوستت دارم

سرش را روی بازویم گذاشته و کنارم دراز کشیده. می‌پرسد: "تو من را دوست داری؟" سعی می‌کنم مثل قبل لبخند بزنم: "آره عزیزم.خیلی." می‌پرسد چقدر؟ ‌جواب می‌دهم به اندازه‌ی تمام ستاره‌های دنیا.

صورتش را به طرفم خم می‌کند و می‌گوید :" من تو را خیلی دوست دارم." لبخند می‌زنم. می‌گوید" به اندازه‌ی تمام ستاره‌های دنیا. تو‌ هم؟" داشتم کلافه می‌شدم. سعی کردم خودم را کنترل کنم. با این حال تشر زدم : " تو این یک ساعت ۴۰ بار پرسیدی. من خسته‌ام. می‌خواهم بخوابم."

پسر کوچولویم چهار دست و پا به سمت پدرش می‌رود.
این روزها خیلی کم حواس شده ام.حرف های چند لحظه ی پیش یادم می رود و دوباره می پرسم. اگر کارهایم را ننویسم مطمئنم که از یاد می برم. تمرین هایی را که استاد می دهد فراموش می کنم و لحظه ی آخر به یاد می آورم. یک سوال را دوبار سه بار و یا شاید چهار بار می پرسم. فکر می کنم به خاطر قرص های اشتها آوری که مدت ها پیش می خورده ام به این روز افتاده ام. گاهی وقت ها داستانی می خواهم بنویسم ولی همان زمان که می نشینم تا شروع کنم...فراموش می... چه بود؟ مهم نیست. گاهی یادم می رود که چند لحظه ی پیش با چه کسی صحبت می کردم.
متاسفم...چون آرام آرام تو را هم از یاد برده ام
از مصائب موسیقی گوش کردن همراه با آشپزی!
آقاجان!
انگشتت رو خیس میکنی و میزنی به قابلمه تا ببینی برنجت دم کشیده یا نه؟ صدای جلز و ولزش رو نمیشنوی و با خودت فکر میکنی چرا هنوز بعد از چهل دقیقه برنجت دم نکشیده و صدای "جیییزززز" رو نمیشنوی؟
خب اون هدفونایی که تا ته چپوندی تو گوشهات رو در بیار تا شاید صدای "جیییزززز" رو هم بشنوی و برنجت ته نگیره خب!
آن سوی کلاس


کودک در کلاس درس نشسته بود. معلم به بچه ها سرمشق می داد.
کودک سرش روی میز، آرام خوابیده بود که معلم سرمشق او را روی یک دفتر کاهی می نوشت.
کودک در حیاط مدرسه می دوید، به دنبال کیف و کتابش که بچه ها آن را برای یکدیگر پرت می کردند.
کودک در سکوت "دفتر مدرسه" گریه می کرد، وقتی که ناظم برگه احضار والدین را (به خاطر افت تحصیلی) به او می داد.

*****

در آلونکی محقر و کوچک، مردی میانسال که از درد به خود می پیچید، زیر پتو نشسته بود
بدنش سرد بود. استخوان هایش درد می کرد.

*****

زنی زیر سایه درخت در کنار خیابان نشسته و کلاه همسرش را مقابلش گذاشته بود. درون کلاه سکه های50 و25تومانی به چشم می خورد.

کمی آنطرف تر کودکی بود که زیر آفتاب، کلاهش را روی سرش گذاشته و در حالی که "دفتر کاهی اش" را زیر بغل داشت، به دنبال چراغ قرمز بود تا شاخه های گلی که در دست دارد، به آدمیان پشت چراغ بفروشد.

*****

شب بود. زن به آلونک محقرش بازگشت. مرد که از درد به خود می پیچید با صدای لرزان گفت: "ژن! پش این پشر چرا نمیاد؟ از صبح تا حالا فقط گیر یک گرم هشتم!"
رادیویی قدیمی گوشه آلونک بود و اخبارگو اخبار می گفت: "کودکان خیابانی از امروز جمع آوری شدند."
اگر نور سایه داشت،حتما برایت می نوشتم،سایه ات بر سَرم مستدام!پدرم.
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2712
2687