قرار بود بريم پياده روي كله پاچه امبخريم بياريم خونه ساعت يادمون رفت بزاريم ٨/٣٠منو بيدار كرده تينا ساعت ٨/٣٠خواذ مونديم بيدارشدم ميگه عب نداره بريم يه دور بزنيم بيايم رفت دستشويي اومد حاضر شد منم رفتم صورتمو بشورم اومدم بيرون گفت بيا اين ريموتو بزن من برم مغازه منم قاطي كردم هرچقدر صدام كرد اومدم تو اتاق خوابيدم جواب ندادم خودش رفت زد ماشينو برد بيرون دوباره اورد گذاشتش خونه ريموتو رفت
الان دلم ازش خيلي پره خو مگه من ادم نيستم بيخود ميكنه نميخواد ببره بيدارم ميكنه بنظرتون چيكار كنم