داستان #سراب 🌹🌹
#قسمت_اول - بخش اول
تو ماشین که نشستم کفش های پاشنه بلندم رو گذاشتم رو صندلی عقب,, شالی رو هم که میخواستم تو عروسی سرم کنم انداختم رو دسته ی صندلی ..و راه افتادم؛؛ یک نفس راحت کشیدم هنوز آفتاب بود و هوا گرم ..
شیشه ها روکشیدم بالا و کولر رو زدم ...و بلند گفتم ..اِی وای مامان؛؛از دست تو سرمو خوردی ...هیجوقت منو درک نمی کنی ...
راه که افتادم و وارد اتوبان کرج شدم تازه فهمیدم که حق با مامان بود و نباید این کارو می کردم ...
فقط شش ماه بود گواهینامه گرفته بودم و دوماه بود ماشین خریدم ..
هنوز جای زیادی باهاش نرفته بودم فقط مسیر شرکت و گاهی هم خونه ی مرجان ... و راستش دست به فرمونم هم زیاد خوب نبود ..
ولی عروسی نزدیکترین دوستم بود و باید میرفتم ..
مامانم گله داشت و می گفت : لازم نکرده بری ..مگه من تو رو از سر راه آوردم؟ اجازه بدم خودتو به کشتن بدی ؟ می زنی خودتو ناقص می کنی ....
اون دخترِ ی احمق یک عمر تو خونه ی ما خورده و خوابیده حالا تو رو تنها دعوت کرده؟ وقتی می دونه اونور کرج عروسی گرفته نمیگه تو چطوری بری ؟ ..
نه به روح مادرم نمی زارم بری .... تنها صلاح نیست..
گفتم : وای چند بار بهتون بگم ؟ صد بار عذر خواهی کرد؛؛ مامان جان جا نداشتن تعداد مهمون هاشون زیاد شده بود معذوریت داشت ..
این طور مواقع باید آدم درکشون کنه .. وقتی جا ندارن چیکار کنن بنده های خدا؟ ...
مامان با عصبانیت قندون رو بلند کرد و کوبید رو میز و گفت : آخه حساب نکرده تو چطوری تنهایی بری تا اون ور کرج و برگردی ؟ من نمی فهمم به خدا ؟
گفتم : مامان جان من دیگه بیست و چهار سالمه ..اگر اینقدر منو ترسو بار نیاورده بودی و می ذاشتی زود تر رانندگی یاد بگیرم الان برای یک جاده ی کرج رفتن مشکلی نداشتیم ..ای بابا بالاخره که چی؟ باید برم تا یاد بگیرم ...لای پنبه که آدم چیزی یاد نمی گیره ...قول میدم یواش, از یک کنار برم ؛و قاطی ماشین ها یی که تند میرن نشم؛ ..خوبه ... دیدی همه ی حرفات رو از حفظ شدم ؟..
گفت :پریسا حرفم رو گوش کن یک ماشین بگیر تو رو ببره و بیاره ..پولشم مهم نیست من میدم چرا می خوای با ماشین بری ؟ من می دونم اون اتوبان کرج چقدر شلوغه ...
به خدا اگر بابات بیاد و بفهمه تو تنهایی رفتی قیامت به پا می کنه .. من دیگه حریفش نیستم ..خودت باید جواب بدی ... اقلا به حرفم گوش کن ؛
نمی خواد سر عقد بری صبر کن بابات بیاد تو رو ببره ..همون جا دم در میمونه تا تو برگردی اینطوری خیال منم راحت تره ...
#ناهید_گلکار
@nahid_golkar