2726

یکم طولانیه . ولی شاید تجربه من برای شما باردارا مفید باشه. 

از قبل تایپ کردم . یکم حوصله کنید تا تند تند همشو بزارم. 

💚خداجونم هزاران بار شکرت.👸

نزدیکترین تاریخ زایمان ۷ .۹۷.۷. زده بودن. تاریخ لاکچری سال بود.😄 و یکی دیگه هم زده بودن ۹مهر.

همه میگفتن یکاری کن برو سزارین که شهریور به دنیا بیاد بشه نیمه اولی.ولی من ماه مهر رو بیشتر دوس داشتم و دلم میخواست هفتِ نودوهفتی بشه .🤗همه دور و اطرافیانمم واسم تعریف میکردن که از تاریخشون گذشته و کلی انتظارکشیدن تا نینی به دنیا اومده‌.هی میگفتن پیاده رویت رو بیشتر کن که تندی رد بشی و سرموقعت زایمان کنی.

خلاصه هفته ۳۶به بعد هروقت حوصله داشتیم باشوهرم میرفتیم پیاده روی. اولش نیم ساعت.  کم کم روزای بعد ۴۰دقیقه میرفتم. بازم میگفتن کمه. ولی هوا که گرم بود بیشتر از این نمیتونستم پیاده روی کنم.😥

خلاصه دهه اول محرم بود و همه جا هم پراز شربت زعفران. تو روضه ها، تکیه ها،حسینیه ها. همه جا نذری شربت خنک زعفرون میدادن و منم حسابی میخوردم.

روز تاسوعا بیرون نرفتم چون همه جا شلوغ بود.منم با اون شکم قلمبه جایی نمیشد برم. موندم خونه پدرشوهرم اینا پای تی وی.  ازقضا همون شب پدرشوهرم از مسجد چندلیوان برامون شربت زعفران اورد. بعدشم چندتاخرمای نذری با مغزگردو خوردم. بعدش مادرشوهرم گفت حالا که امروز نرفتی پیاده روی بیابرو سر تردمیل راه برو.


خلاصه سرتونو درد نیارم. حسابی راه رفتم. آخرشب زیرشکمم عین گرفتگی های پریودی درد میگرفت چندثانیه و خوب میشد. محل نزاشتم. خداحافظی کردیم و با شوهرم رفتیم خونه.

💚خداجونم هزاران بار شکرت.👸

بچه ها باورتون میشه!!!

دیروز جاریمو بعد مدت ها دیدم انقدر لاغر شده بود از خواهر شوهرم پرسیدم چطور انقدر لاغر شده، بهم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم گرفته، من که از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم لینکشو میزارم شمام شروع کنید تا الان که راضی بودم.

2728

اذان صبح رو که گفتن پاشدم نماز خوندم. و اومدم که بخوابم دیدم هی زیر شکمم تا پشت کمرم میگیره و ول میکنه. بازم محل نزاشتم. چون میگفتن ماه ۹ ماه درده. و نصف بیشتر دردا ،دردای کاذب هستن تا رحم اماده بشه برای دردای اصلی زایمان.

با این فکرا، خیالم راحت بود که این دردا واقعی نیستن و الان وقت زایمانم نیست. خوابیدم. تا چشمام رفت روهم، دوباره با همون درد بیدار شدم.  یهو دلم افتاد تو فکر. گوشیمو گرفتم دستم و ساعت گرفتم که ببینم دردش منظمه یا نه. تا دردم میگرفت نگاه ساعت میکردم و زمانش رو با درد قبلی اندازه میگرفتم. دیدم دقیق ۱۳ دقیقه فاصلشونه. 😓 اما بازم میگفتم نه بابا.مگه میشه. کو تا برج هفت. هنوز جا دارم. من که ورزش و پیاده روی سنگینی هم نکردم که تندی بخواد بیاد. ولی بازم دلم میگفت خبریه.   دیگه خواب به چشمم نرفت

دردام رو تحمل کردم تا ۱۰صبح. دیگه با گریه شوهرمو بیدار کردم که توروخدا پاشو و هربار دردم گرفت پشت کمرمو ماساژ بده ببینم خوب میشم یانه.

تا ۱۱ صبرکردم. دیدم دردام داره فاصلشون هر ۹دقیقه میشه.رفتم حموم و شوهرم اب گرم گرفت پشت کمر و پهلوهام. لباسا و مدارکمم جمع کرد و رفتیم خونه برادرشوهرم که نذری ناهار قورمه سبزی داشتن.😋 به این امید که اگر جمع خانواده رو ببینم دردام یادم بره و شاید الان وقتم نباشه. تازه تو دستشویی هم موقع دستمال کشیدن و خشک کردن خودم ، لک خون صورتی رنگ دیده بودم و به احتمال۹۰ درصد نشونه زایمان بود. اما هیچجوره باورم نمیشد که بخوام روز عاشورا زایمان کنم. اونم ۱۱روز زودتر.

رسیدیم اونجا یهو تا قیافه رنگ پریدمو مادرشوهرم دید فهمید و گفت پاشو بریم بیمارستان چکاپ.

به مامانمم خبرنداده بودم که اگر چیزی نبود بیخودی دل نگرون نشه.

رفتیم و من برای اولین بار معاینه شدم. ماما یک دقیقه موند و رفت بیرون و با یه خانوم دیگه برگشت. یواش گفتش ببین اشتباه نمیکنم. اون خانوم هم معاینم کرد و گفت اررررره درسته پاشو لباساشو عوض کنه بره بستری شه.

بین حرفاشون فهمیدم ۵سانت بازشدم 😮 و من چقدر صبوری کردم اینهمه درد رو !

💚خداجونم هزاران بار شکرت.👸

شاید باورتون نشه ...😆 ولی تا لحظه اخر که برم سر تخت بخوابم و لباسامو عوض کنم از پرستاره میپرسیدم اشتباه نمیکنین ؟ یعنی امروز وقتمه 😂میگفت اره خاااانوم برو بخواب.  گفتمش ماماهمراه دارم بگید شوهرم زنگ بزنه بیاد.  با اکراه گفت 😒 برا چیته ماما همراه، تو که خوب پیش رفتی یا هنوز فکر میکنی ما اشتباه معاینه کردیم؟!

ولی رفت و به مادرشوهرم گفت که به شوهرم خبر بده

از اونور شوهرم میگفت ولی لباس و کیفتو برام اوردن و مامانم گفته بستریش کردن اصلا یهو شوکه شدم ،   اونم باورش نمیشد طفلکی که امروز قراره نینی بیاد.

خلاصه رفتم رو تخت. اما تخت های اتاقای بغلی خیلی داد و بیداد میکردن😥 . بین دردام که اروم میشدم میرفتم پیششون و دلداریشون میدادم 😅 ازشون میپرسیدم چندسالتونه . بچتون چیه‌  .  اونام طفلکیا با ناله جواب میدادن. نیتم خیر بود 😆 میخواستم یکم مشغول بشن تا حواسشون پرت شه خخخخ  

.قدم میزدم. تا دردم میگرفت کمرمو خودم از پشت ماساژ میدادم و صلوات میفرستادم. تا نگاهم افتاد به ماماهمراهم کُل دردام یادم رفت انگار.کلی ذوق کردم تا دیدمش.

موقع اذان ظهر بود.از ته دلم توی دردام موقع اذان برای همه بچه های منتظر نی نی سایت و همه خانومایی که دلشون بچه میخواد دعا کردم. گریه ام گرفته بود و از امام حسین و حضرت ابوالفضل العباس که پارسال عاشورا ازشون خواستم بهم بچه سالم بده، میخواستم تا بازم کمکم کنن تو این روز عزیز، راحت زایمان کنم و سالم بچمو بغل بگیرم.

💚خداجونم هزاران بار شکرت.👸

وااای فريماه😍زایمان کردی؟ 

عززززیزم😍😍

يادته هردو منتظر بودیم و باردار نمیشدیم😢من تاپیک زده بودم درد و دل میکردم،تو اومدي دلداريم دادی؟😍

واااای خداااایا شکررررت😍

اونموقع عکس پروفایلمونم یکی بووود😊

ماماهمراهم خدا خیرش بده خیلی خوش اخلاق و مهربون و دلسوزه.با هربار دردگرفتن کمرمو ماساژ میداد. بعداز ۷سانت دردام شدت گرفت. گفت پاشو بیا رو توپ بشین و بپر تا سر بچه بیاد پایینتر. دردا خیلی زیاد بود. و من چشام بسته. همش بهم میگفت خوابیدی؟ خنده ام گرفته بود بهش میگفتم نه بیدارم ولی خوابم میاد.نمیشه یکم بخوابم.خخخخخ😂 خیس عرق بودم. اب خنک اورد برام یکم پاشید تو صورتم. بینهایت تشنم بود و هرچقدر اب میخوردم انگار سیرنمیشدم. طفلی خرما میزاشت دهنم . مامانای باردار خرما ببرین حتما باخودتون و  بین دردا بخورین. قوت میده بهتون.

موهام کاملا بهم ریخته بود.من رو توپ بپر بپر میکردم اون از پشت موهامو بالا مدل گوجه ای بست😄. دردام که زیادتر شده بودن میگفت پاشو قدم بزنیم و با هربار انقباض دستمو میگرفتم به دیوار و از پشت میگفت باسنتو چپ و راست کن. و دم و بازدم بکش. تنفس های عمیق واقعا بین دردا کارساز بود. ناله میکردم ولی سعی میکردم بیخودی جیغ نزنم چون فقط انرژی ادم میره و هیچ تاثیری نداره.

از ساعت ۱ونیم یعنی همون بعداز اذان ظهر تا ۴ونیم ۵سانت باقی موندمم باز شد😆 ولی تا ۶ونیم زور میزدم و اصلا بلد نبودم درست زور بزنم. بهم میگفت خیلی خوب پیش رفتی اما زورهای آخرت بی جونه.

واقعا دیگه خسته بودم.خوابم میاومد. شب هم که نخوابیده بودم. هیچی هم نخورده بودم.دلم قورمه سبزی نذریِ برادر شوهرمو میخواست😅


خلااااصه : زورهای اصلیم شروع شده بودن ،یه ماماهم کلی دستکاریم میکرد تا بیشتر باز بشم😥و سریعتر رد بشم. حال و هوای سختی بود. نمیدونستم بلاخره میتونم یانه.دیگه کم کم داشتم ناامید میشدم. که ماماهمراهم بهم کلی امیدواری میدادکه موهای بچتو میبینم فقط یه زور قوی میخواد تا بری روی تخت زایمان. دیگه خدا کمکم کرد نفسمو حبس کردم و زور زدم. ته دلم اسم حضرت فاطمه زهرا رو میاوردم و ازش کمک میخواستم. یهو دوتا ماما گفتن عااااالیه آفرین. انگار دنیا رو بهم دادن.   بعدش سریع رفتم رو تخت مخصوص زایمان. با یکی دوتا زور دیگه یهو حس کردم یه چیزی داره خارج میشه. و نینیم رو دیدم.😀کثیف و کوچولو و خونی.  کلی زیر لب میگفتم خداروشکرررررر.و گریم گرفته بود. تمیزش کردن و اوردن روی سینم. چشماش باز بود و نگام میکرد😍.

باورم نمیشد این همونی بود که تو شکمم تکون میخورد.حالاهم نگاش میکنم باورم نمیشه همونی بود که رو سینم گزاشتن. انگار سریع داره قیافش تغییر میکنه و بزرگ میشه. 😇 و منی که اصلا فکرشو نمیکردم زایمانم طبیعی باشه ، خدا برام صلاح دونست که طبیعی بزام.


🌹نیکای من عصر عاشورا ساعت ۶و نیم. روز ۲۹شهریور به لطف خدای مهربون اومد بغلم. و آخرش شهریوری شد و نیمه اولی.😅😍


همیشه سرنمازم دعا میکردم خداجون من نه طبیعی و نه سزارین رو تجربه کردم. کمکم کن اون چیزی که صلاحم میدونی بشه. توانشو بهم بده.


اینو از خدا خالصانه بخواین و ازش بخواین تا هرنوع زایمانی که صلاحتونه براتون رقم بزنه ان شاالله.

💚خداجونم هزاران بار شکرت.👸
وااای فريماه😍زایمان کردی؟  عززززیزم😍😍 يادته هردو منتظر بودیم و باردار نمیشدیم😢من تاپیک زد ...

اره عزیزمممم...  یااادش بخیر 


خداروشکرررر. ان شاالله که توم به راحتی زایمان کنی و نینی نازتو بغلت بگیری. 😍😙

💚خداجونم هزاران بار شکرت.👸
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730
پربازدیدترین تاپیک های امروز