ماماهمراهم خدا خیرش بده خیلی خوش اخلاق و مهربون و دلسوزه.با هربار دردگرفتن کمرمو ماساژ میداد. بعداز ۷سانت دردام شدت گرفت. گفت پاشو بیا رو توپ بشین و بپر تا سر بچه بیاد پایینتر. دردا خیلی زیاد بود. و من چشام بسته. همش بهم میگفت خوابیدی؟ خنده ام گرفته بود بهش میگفتم نه بیدارم ولی خوابم میاد.نمیشه یکم بخوابم.خخخخخ😂 خیس عرق بودم. اب خنک اورد برام یکم پاشید تو صورتم. بینهایت تشنم بود و هرچقدر اب میخوردم انگار سیرنمیشدم. طفلی خرما میزاشت دهنم . مامانای باردار خرما ببرین حتما باخودتون و بین دردا بخورین. قوت میده بهتون.
موهام کاملا بهم ریخته بود.من رو توپ بپر بپر میکردم اون از پشت موهامو بالا مدل گوجه ای بست😄. دردام که زیادتر شده بودن میگفت پاشو قدم بزنیم و با هربار انقباض دستمو میگرفتم به دیوار و از پشت میگفت باسنتو چپ و راست کن. و دم و بازدم بکش. تنفس های عمیق واقعا بین دردا کارساز بود. ناله میکردم ولی سعی میکردم بیخودی جیغ نزنم چون فقط انرژی ادم میره و هیچ تاثیری نداره.
از ساعت ۱ونیم یعنی همون بعداز اذان ظهر تا ۴ونیم ۵سانت باقی موندمم باز شد😆 ولی تا ۶ونیم زور میزدم و اصلا بلد نبودم درست زور بزنم. بهم میگفت خیلی خوب پیش رفتی اما زورهای آخرت بی جونه.
واقعا دیگه خسته بودم.خوابم میاومد. شب هم که نخوابیده بودم. هیچی هم نخورده بودم.دلم قورمه سبزی نذریِ برادر شوهرمو میخواست😅
خلااااصه : زورهای اصلیم شروع شده بودن ،یه ماماهم کلی دستکاریم میکرد تا بیشتر باز بشم😥و سریعتر رد بشم. حال و هوای سختی بود. نمیدونستم بلاخره میتونم یانه.دیگه کم کم داشتم ناامید میشدم. که ماماهمراهم بهم کلی امیدواری میدادکه موهای بچتو میبینم فقط یه زور قوی میخواد تا بری روی تخت زایمان. دیگه خدا کمکم کرد نفسمو حبس کردم و زور زدم. ته دلم اسم حضرت فاطمه زهرا رو میاوردم و ازش کمک میخواستم. یهو دوتا ماما گفتن عااااالیه آفرین. انگار دنیا رو بهم دادن. بعدش سریع رفتم رو تخت مخصوص زایمان. با یکی دوتا زور دیگه یهو حس کردم یه چیزی داره خارج میشه. و نینیم رو دیدم.😀کثیف و کوچولو و خونی. کلی زیر لب میگفتم خداروشکرررررر.و گریم گرفته بود. تمیزش کردن و اوردن روی سینم. چشماش باز بود و نگام میکرد😍.
باورم نمیشد این همونی بود که تو شکمم تکون میخورد.حالاهم نگاش میکنم باورم نمیشه همونی بود که رو سینم گزاشتن. انگار سریع داره قیافش تغییر میکنه و بزرگ میشه. 😇 و منی که اصلا فکرشو نمیکردم زایمانم طبیعی باشه ، خدا برام صلاح دونست که طبیعی بزام.
🌹نیکای من عصر عاشورا ساعت ۶و نیم. روز ۲۹شهریور به لطف خدای مهربون اومد بغلم. و آخرش شهریوری شد و نیمه اولی.😅😍
همیشه سرنمازم دعا میکردم خداجون من نه طبیعی و نه سزارین رو تجربه کردم. کمکم کن اون چیزی که صلاحم میدونی بشه. توانشو بهم بده.
اینو از خدا خالصانه بخواین و ازش بخواین تا هرنوع زایمانی که صلاحتونه براتون رقم بزنه ان شاالله.