زن داداش من داشت زایمان میکرد دی ماه بود من خالممتو بیمارستان بودیم.جلو در نشسته بودیم یه پیرزن مریض با سرم لباس بیمارستان اومد پشیمون.بعد یه آقایی که سمت بخاری بود چش تو چش من نگاه کرد گفت خانوم بیا اینجا بشین دم در سرده منم گفتم جا نمی شیم که😄🤣😂بعد دیدم زنه پاشد به منم گفتم دمپایی بده من🙄😶خالم😂😂😂🤣🤣🤣