اول خودم بگم که یکی از فامیلای دورمون اومده بود خونمون خلاصه همونجا لنگر انداخته بود نمیرفت لامصب یه روز از دانشگاه اومده بودم خونه فکر کردم رفته بیرون با صدای بلنددد
گفتم : مااامااا این پیرزنه کی میره روستاشون خجالتم نمیکشه لنگر انداخته اینجا دیدم عاقا مامانم وسط اشپزخونه در خودزنی میکنه رد نگاهشو که گرفتم دیدم تو دستشویی بود اومده بود بیرون 😂😂 هیچی دیگه فرداش غیب شد 😂