سزارینی بودم تمام طول راهرو از ریکاوری تا اتاقم صدای یه بچه میومد تختم که وارد اتاق شد فهمیدم بچه خودمه بقیه نمیتونستن ساکتش کنن الهی بمیرم بچم گرسنه بود منم شیر نداشتم حرفمم گوش نمیدادن که یه ذره شیرخشک بدن بچه اروم بگیره منم میترسیدم بچم یه طوریش بشه با اون حجم درد که تازه بهوش اومده بودم و هنوز بهممورفین نزده بودن خواستم از تخت پاشم خودم شیر خشک اماده کنم خوردم زمین 😐