من و همسرم ۲سال دوست بودیم که بینمون ی اتفاقی افتاد که اگه اینجا بگم میریزن سرم فقط بدون که طوری بود که دیگه محال بود بهم برسیم بعد کلی دعوا و گریه باهم کات کردیم یادمه عید ۹۳بود انقد برام بد گذشت که نگو تا اخرای خردادماه رابطه نداشتیم گاهی با شماره های دیگه یواشکی زنگ میزدیم صدای همو بشنویم ی روز رفته بودم بیرون دیدمش با ماشین بود ی لحظه نگهداشت نگام کرد رفت بعد شبش زنگ زد گریه دلم برات تنگ شده بودو دوباره باهم رابطه داشتیم تا شهریور که ی شب یادمه دیلا خانمم میداد پیام داد یهو بدون هیچ بحثی پنج شنبه مامانم ینا میان خونتون
منم شودک شدمو ۶شهریور عقد کردیم
الانم ی پسر داریم