یه خواب عجیب دیدم دیشب. دیدم تو خواب بهم گفتن برو فلان ادرس پلاک پنجاه تا مشکلت حل شه . بعد من میرم سراغ اون ادرس یه محله قدیمی و یه ذره خوفناک از این کوچه های تو در تو. به هزار مکافات پیدا کردم پلاک پنجاهو یه جای عجیبی بود نگه کردم دیدم پلک بعدی مثلن از صد و هفتاد و اینا شروع میشه 😰خلاصه در زدیم رفتو تو یکی ام که یادم نیس کی بود باهام اومد. یه مردی نشسته بود یه کتابی گذاشت جلومون یادم نیس چیا گفت فقط یادمه کارش رمالی و جادو و دعا و اینا بود و کتابم شکل و عکسای عجیب غریب داشت. منم حس بهدی پیدا کرده بودم به همراهم گفتم ابن بابا رماله معلوم نیس کارش چیه بدبختمون نکنه و اینا. بعدم که ساعت لعنتی به صدا در اومد ادامه شو ندیدم . من اصن بهیچ عنوان نه تو خط دعا نویسی و این حرفام نه اعتقاد دارم