حال احوال کردیم گفتم چیشده گریه میکرد گفت حالش خیلی بده نمیتونه راه بره خیلی اوضاعش وخیمه کلی دم و دستگا بهش وصل بود
رفتم دیدمش خیلی دلم گرفت یهو نمیدم چرا ولی خیلی خیلی دلم شکست الان نزدیک ب پونزده ساله ک با دستای خودش خودشو زندگیشو نابود کرده و همش اسیر بیمارستاناس توروخدا واسش دعا کنید خدا ب جوونیش رحم کنه و چند صباح عمرشو سلامت زندگی کنه