من قبل زایمانم خیلی زن احمق و ساده ایی بودما . با اینکه از صبح تا 4 ادا ره بودم به محض رسیدن مدام مادر شوهرمو خواهرها ی شوهرمو دعوت می کردم. واسه خواهرش تولد سوپرایزی گرفتم .😂😂😂کادو چند وقت یکبار میخریدم .مادرش عمل کرد چند روز اوردمش خونم.پدرش سکته کرد هفته ایی یکبار اوردمش خونم حالش عوض شه.هر مسافرتی اول پولمو میدادم سوغاتی واسه ایشون.سفره مینداختم که بچه های خواهرش میگفتن ما ناهار نخوردیم.چون خونه شما بخور بخوره.عیدی انچنانی میدادم اما اونا یه 5 تومنی میدادن بهم.شوهرم زنگ میزد مادرش احوال پرسی مادرش میگفت من خونه داداشتم شام منم تحریک میشدم فرداش اینو دعوت میکردم.
تا اینکه حامله شدم و افسردگی زایمان شدید گرفتم بعد زایمانم مدام گریه و اقدام به خودکشی داشتم.اما دریغ از یه کاسه سوپ 😕تازه اومدن خوردن و رفتن .من روزا کارم گریه بود با بچم که بی قرار بود ورهنوزم هست.یکی نگفت شوهرت نیست بیا شبا اینحا بچه نگه داریم تو بخواب. یکی نگفت چته.💔💔💔💔 بعد چند وقتم تو گوشی شوهرم مسج خواهرشو ( تولد گرفتم واسش )دیدم که نوشته بود من خانمتو تحمل میکنم تو مهمونی ه ا و بهترین سالهای عمرم با وجود خانمت تو خونه ما حروم شد.خیلی حرف های دیگر ..منم بریدم .
خانم ها من یه اشتباهی کردم و شوهر و بچم چند بار تنها فرستادم خونه مادرش.خودم خسته بودم و میخآستیم تنها باشم.حال خانم عادت کرده من برم به جوی میدهد که من نرم.مثلا دیروز داشت میوه میآورد منم بهش گفتم زحمت نکشید اونم گفت تو نخور واسه پسرم میارم.شوهرمم گفت نیار.بماند سر سفره شام همش می گفت پسرم بخور پسرم از دوغ از سالاد نخوردی دریغ از به تعارف به من😕😕😕قبلا وقتی میخآست منو تحریک کنه می گفت جاری اینکار کرده جاری فلان چیز خریده برام جاری تو مدام منو دعوت میکند حالا که دیده من دیگر سرویس نمی دم رفت تو فاز بی محلی.
البته خدا شاهده که چقدر من سرویس دادم چقدر من با وجود کار بیرون پختم دادم خوردن.اماالان دیگر نمی خام واسه کسانی که دوستم نداشتن و ندارن کاری کنم.