دلم میخوادیه نفرآدم خیلی پاک وخوب باشه که من سرموبزارم روشونه هاش تامیتونم گریه زاری کنم.بلندبلندگریه کنم.اونم هی سرمونوازش کنه وهیچی نگه.دلم میخوادکه هیچکسونداشتم میرفتم یه شهرخیلی خیلی دور.تویه روستاوسط یه جنگل اونجاتنهایی زندگی میکردم.هیچکس هم نه منومیشناخت نه چیزی.خسته شدم اززندگی.بریدم.بخدافقط میخوام همه چیروبزارم وبرم.خدایاچقدرمصیبت آخه