سلام .
شش ساله ازدواج کردم اگر کسی هست خاطره خاستگاریم که دوسال پیش افتاد و تعریف کنم براتون
بگو عزیزم من خواستگار بعد ازدواجم زیاد بودن
هستم🙋
بگو بگو
واسه منم پیش اومده که منو از مادر شوهرم خواستگاری کنن...
بگو عزیزم...
منم عید رفته بودیم شمال
یکی از خانومای روستا اومد توی ویلا جلوی شوهرم منو از مادرشوهرم خواستگاری کرد مادرشوهرم گفت این عروس کوچیکمه
منم از این خاطره ها دارم... بنده خدا دوسال ولم نمیکرد
تو دوران نامزدی البته...انشاءالله دیگه پیش نیاد چون حداقل برای من خوشایند نیست چه برسه به آقایون😐😐
دوسال پیش تو تعطیلات عید نوروز رفتیم اصفهان با دایی شوهرم و خانواده شوهرم من و شوهرم خیلی شبیه همیم پسرعمو دختر عموییم هرکس میبینه فکر میکنه خواهر برادریم . رفتیم خونه ی یکی از دوستای دایی شوهرم اونجا یه پسره بود اونم از فامیلای صاحب خونه اصلا متوجهش نبودم زیاد هم توجهمو جلب نکرد منم سرگرم تفریح و این چیزا همش هم کنار شوهرم بودم
دوروز اونجا موندیم تا اینکه روز سوم خواستیم برگردیم دیدم مادر شوهرم و شوهرم با توپ پر داشتن میومدن سمتم گفتن زود سوار شو بریم فکر کردم کاری کردم از دستم ناراحتن خیلی ناراحت شدم تو ماشین ی کلمه هم حرف نزدن ولی من تا خونه همش استرس داشتم
اخرش رسیدیم خونه هرچی از شوهم پرسیدم یه کلمه هم نگفت بعد مادرشوهرم بهم گفت چی شده اولش خندم گرفت ولی وقتی قیافه مادرشوهرم و شوهرم یادم اومد به زور جلو خودم و گرفتم نگو مادره با مادرشوهرم حرف زده بود
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
