رسیدیم انزلی و رفتیم بازار ساحلی.به شوهرم گفتم شیر مادرت بیا از هم جدا بشیم،من سردرد دارم.ما جدا رفتیم،اونا هم جدارفتن.نیم ساعت نشده دیدم چشم گریون دختره نشسته کنار ماشین و آقای دکترررر!!!هم داره نعره میزنه😐😐😐ما هم دیدیم اوضاع پسه قایم شدیم و چند دقیقه که گذشت رفتیم پیششون و انگار نه انگار که دیدیمشون.
شام رفتیم یه رستوران توی ساحل که خیلی هم خوشگل بود.منم ندونسته گفتم بشینیم توی بالکن داخل خوب نیست!شوهرم استقبال کرد و همونجا نشستیم.منو رو که اوردن من پپرونی سفارش دادم شوهرم ماهی شکم پر!پسره اصلا ازش نپرسید چی میخوری؟گفت دو پرس کوبیده هم ما میخوریم!منم گفتم اینکه انتخاب شما بود.پس *آ* جون چی میخورن؟دید ما تعجب کردیم گفت هرچی میخوای بگیر.اونم گفت یه پیتزای مرغ.
نصف غذای من و دختره موند.توی جعبه گذاشت با خودش اورد.
شب یه سوییت کوفتی گرفتیم این لعنتی ها تا خود صببببح دعوا کردن و داد و بیداد راه انداختن!ما هم عین کساییکه برق گرفتشون شوکه توی اتاقمون نشسته بودیم.معلومم نبود سر چی دعوا میکنن؟صبح گوشی دختره جلوی روشویی بود اتفاقی پیام براش اومد پسره بود نوشته بود خودتو جمع کن عوضی.آبروی منو بردی پیش همه.
راه افتادیم بریم ماسوله به این امید که دعوا نکنن!دختره بنده خدا یادش رفت جعبه پیتزا رو از یخچال بیاره😦وااااای تا گفت یادم رفته پسره هرچی از دهنش درومد بارش کرد!انقدر بی حرمت شده بودیم که اگه دست خودم بود همونجا پیاده میشدم و برمیگشتم.منم عصبانی شدم گفتم غذای من بوده دیشب نصفه شب کوفتش کردم آقای دکترررر!!!😠شوهرمم هییییی لبشو میگزید از توی اینه ماشین 😐