روزبعدش تصمیم این شد که بعدازظهر راه بیفتیم بریم سمت انزلی.
منم شیک و مجلسی با تیپ ساحلی آماده شدم😂دیدم دختره یه جفت جوراب ضخیم پوشید و وقتی دید من ارایش کردم با اپیلیدی صورتشو تمیز کرد!یه کم ارایش کرد و با غرغرای شوهرش که دیره،کجایید،شب شد،... راه افتادیم.
از در خونه دختره حرررررررررررف زد تا وقتی پیاده شدیم.شوهرم از توی اینه نگام میکرد و میگفت خوبی؟منم روزای اول بارداریم بود حالم بد میشد انقدر نگاش میکردم.سرگیجه میگرفتم.اصلا هم اجازه صحبت نمیداد و متکلم وحده بود.😐😕