2777
2789
عنوان

خاطرات بارداری زایمان😍😍😍

1195 بازدید | 53 پست

سلام ب همگی

تایپ کردم از قبل الان میذارم پس لطفا زیاد عجله نکنین

خر گفت علف ابی است گرگ گفت نه سبز است .رفتند نزد شاه جنگل (شیر) ماجرای اختلاف را گفتند.شیر گفت گرگ را زندانی کنید .گرگ گفت مگر علف سبزنیست ؟ شیر گفت سبز است . ولی دلیل زندان تو بحث کردن با خر است .هرگز با نادان ها بحث نکنید .

تازه شش ماه بود ک عروسی کرده بودیم تازه متوجه شده بودیم ک چقدر باهم فرق داریم توی همه چیزای زندگی از کوچیکترینها تا بزرگترینها

اون همش فکر خونوادش بود من تنهایی دوست داشتم اون کلا نمیخوابید من خوابالو بودم اون ولخرج بود من صرفه جو بودم کلا ب جایی رسیدیم ک جدا بشیم توافقی

رفتیم دادگاه برامون سه جلسه مشاوره نوشتن و متارکه کردیم

جلسه های مشاوره رو ک رفتیم حرفای زیادی زده شد دلخوری ها تقریبا رفع شد خیلی سوئ تفاهم پیش اومده بود تصمیم گرفتیم ب هم کمک کنیم جلسات مشاوره رو ادمه دادیم ولی هنوز پیش هم نبودیم تا دم عید دیگه تصمیم گرفتیم برگردیم سر خونمون

اونموقع یادمه یک هفته مونده بود ب پریود شدنم منم با اختمال اینکه باردار نمیشم قرص نخوردم یادمه هفته اخر اسفند بود منم چند وقت خونه نبودم همه جا رو خاک گرفته بود ی تمیز کاری اساسی تنهایی انجام دادم همه مبلا و کمدا و کابینتا و همه جا رو برق انداختم رنگ گذاشتم عید شد بعد سال تحویل ک نصف شبم بود با خانواده هامون رفتیم مسافرت قرار بود سوم عید پریود بشم نشد گفتم شاید بخاطر تغییر اب و هواست هفتم شد نگران شدم دهم اومدیم خونه بیبی چک گذاشتم مثبت بود عجیب ترین حس دنیا بود باورم نمیشد ب این زودی شده باشه هم خوشم اومده بود هم اگه بچه دار میشدم باید دانشگاه رو ول میکردم ب شوهرم گفتم اونم موافقت کرد ک بندازیمش اما مادرشوهرم خودشو کشت ک نه اگه نمیخواینش بدنیاش بیارین بیارینش خونه من خودم بزرگش میکنم ولی بازم من بی توجه بهش گشتم ک ی دکتر پیدا کنم تا  ی دکتر خوب مطمین پیدا بشه دو ماهم شده بود با شوهرم رفتیم پیشش گفت ک اول ی سونو بگیرم ببینم تو چ وضعیه بعد تصمیم بگیرین شاید لازم نباشه غیرقانونی سقط

خر گفت علف ابی است گرگ گفت نه سبز است .رفتند نزد شاه جنگل (شیر) ماجرای اختلاف را گفتند.شیر گفت گرگ را زندانی کنید .گرگ گفت مگر علف سبزنیست ؟ شیر گفت سبز است . ولی دلیل زندان تو بحث کردن با خر است .هرگز با نادان ها بحث نکنید .

هستین بگم بقیشو

خر گفت علف ابی است گرگ گفت نه سبز است .رفتند نزد شاه جنگل (شیر) ماجرای اختلاف را گفتند.شیر گفت گرگ را زندانی کنید .گرگ گفت مگر علف سبزنیست ؟ شیر گفت سبز است . ولی دلیل زندان تو بحث کردن با خر است .هرگز با نادان ها بحث نکنید .

ببین من یه پیشنهاد بهت بدم؟ خودم وقتی انجامش دادم توی زندگیم معجزه کرد.

قبل از هر تصمیمی چند دقیقه وقت بزار و برو کاملاً رایگان تست روانشناسی DMB مادران رو بزن. از جواب تست سوپرایز می شی، کلی از مشکلاتت می فهمی و راه حل می گیری.

تازه بعدش بازم بدون هیچ هزینه ای می تونی از مشاوره تلفنی با متخصص استفاده کنی و راهنمایی بگیری.

لینک 100% رایگان تست DMB

کنید اما صدای قلبش رو ک شنیدیم و توی سونو اون قلب کوچولو رو دیدم ک میزنه حال دوتامون عوض شد نظرمون هم عوض شد تصمیم گرفتیم نگهش داریم اما مثل اینکه نوبت ناز کردن اون شده بود از شوهرم بدم میومد حس میکردم بو میده از دستپخت خودم متنفر بودم حالم از گوش قرمز و مخصوصا مرغ بهم میخورد فقط دلم شیر و دوغ و میوه و ماهی میخواست شوهرم خدایی کم نمیذاشت برام اما بخاطر کارش مجبور شد بره بندر عباس مامانم حدود نیم ساعت راه باهام فاصله داشت اما ماشین نداشتن نمیتونست بیاد بهم سر بزنه مادرشوهرم ماشین. داشتندو تا خواهرشوهر مجرد داشتم و نمیومدن پیشم شوهرم ی بار ب مامانش گفته بود برین ب زن من سر بزنین از گرسنگی میمیره نمیتونه غذای خودشو بخوره مادرشوهرم گفته بود اینا ادا اطواره الکی میگه ی مدت رفتم خونه مامانم پله داشتن دسشویی شون طبقه پایین بود نتونستم ی مدت رفتم خونه مادرشوهرم هر غذایی ک من نمیتونستم بخورم میپختن مثلا میدونستن بوی مرغ روده های منو بالا میاره ولی هر روز میپختن مادر شوهرم میومد جلو من ب خواهرشوهرم میگفت مامان چی هوس داری بپزم ولی از من ی بارم نپرسید من کشته مرده اش بودم ولی نمیپخت

خر گفت علف ابی است گرگ گفت نه سبز است .رفتند نزد شاه جنگل (شیر) ماجرای اختلاف را گفتند.شیر گفت گرگ را زندانی کنید .گرگ گفت مگر علف سبزنیست ؟ شیر گفت سبز است . ولی دلیل زندان تو بحث کردن با خر است .هرگز با نادان ها بحث نکنید .

فداتوون😘😘

خر گفت علف ابی است گرگ گفت نه سبز است .رفتند نزد شاه جنگل (شیر) ماجرای اختلاف را گفتند.شیر گفت گرگ را زندانی کنید .گرگ گفت مگر علف سبزنیست ؟ شیر گفت سبز است . ولی دلیل زندان تو بحث کردن با خر است .هرگز با نادان ها بحث نکنید .

 ی بار همسایشون ماهی پخته بود اینقدر دلم خواست اما برام نیورد از اون روز عاشق ماهی شده بودم این ماجرا ها تا چهارماهگیم بود دیدم ک کسی هواسش بهم نیست اومدم خونه خودم تصمیم گرفتم خودم برای خودم باشم ی عالمه نخود و لوبیا میپختم بسته بندی میکردم میذاشتم فریزر هر وقت هوس اش میکردم ی ذره میپختم قبل اینکه پخته بشه همونجا سر گاز میخوردمش عصرا میرفتم پیاده روی برگشتنی هرچی هوس میکردم میخریدم برا خودم میرقصیدم نماز میخوندم قران میخوندم با خودم دوست بودم شوهرمم این بین چهل روز ی بار ده روز خونه بود دکتر و مراقبت و ازمایشا رو با هم میرفتیم اون ترم دانشگاه رو هم تموم کردم نمیدونم برا من اینجور بود یا همه اینجورین ک هرجا میرفتم همه مواظبم بودن نونوایی نمیذاشتن تو صف باشم تاکسی جلو سوارم میکردن حتی سوپری سر کوچمون وسایلمو میداد هرکی دم دستش بود تادم خونه بیاره مامانم هم هفته ای ی بار با مینی بوس میومد خونمون چندتا غذا ک میشد بذاری فریزر برام میورد میگفت هروقت خواستی گرم کن بخور تو کار هم کمکم میکرد برام خلاصه همه چیز خوب بود تا رفتم تو شش ماه ک صاب خونه گفت پاشین اینقدر قصه خوردم خونه خوب پیدا نمیشد هرجا ک میرفتیم ی جوری میشد ک نمیشد تا اینکه رفتیم ی خونه دیدیم ی خواب ولی بزرگ و دلباز ما پسندیدیم اونا هم انگار از ما خوششون اومد قرارداد نوشتیم قرار شد اسباب کشی کنیم اهان یادم رفت بگم ک تا پیدا کردن خونه چهل روز طول کشید و این مدت شوهر من خونه بود و پدرشوهرم رفته بود بجاش ولی کار ک نکرده بود هیچ خرجش رو هم شوهرم میداد

خر گفت علف ابی است گرگ گفت نه سبز است .رفتند نزد شاه جنگل (شیر) ماجرای اختلاف را گفتند.شیر گفت گرگ را زندانی کنید .گرگ گفت مگر علف سبزنیست ؟ شیر گفت سبز است . ولی دلیل زندان تو بحث کردن با خر است .هرگز با نادان ها بحث نکنید .

چقدر ساکتین😓😓

ادم میترسه

خر گفت علف ابی است گرگ گفت نه سبز است .رفتند نزد شاه جنگل (شیر) ماجرای اختلاف را گفتند.شیر گفت گرگ را زندانی کنید .گرگ گفت مگر علف سبزنیست ؟ شیر گفت سبز است . ولی دلیل زندان تو بحث کردن با خر است .هرگز با نادان ها بحث نکنید .

ما ی مقدار از وسایل رو جمع کردیم و قرار شد مادرشوهرم خواهر شوهرام و برادرشوهرم بیان کمک برای بقیش صبح زنگ زدم بهشون گفتن ما ناهار درست میکنیم بیاین ناهار بخورین بعد از ناهار میایم کمک قبول کردیم حالا من شش ماهه باردار بودم ی سری از وسایلو شوهرم برد ب منم اصرار میکرد بشین ولی من دلم براش میسوخت ی کم کمکش کردم و نزدیک ظهر رفتیم خونه مادرشوهرم


خر گفت علف ابی است گرگ گفت نه سبز است .رفتند نزد شاه جنگل (شیر) ماجرای اختلاف را گفتند.شیر گفت گرگ را زندانی کنید .گرگ گفت مگر علف سبزنیست ؟ شیر گفت سبز است . ولی دلیل زندان تو بحث کردن با خر است .هرگز با نادان ها بحث نکنید .
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792