6ساله ازدواج کردم شوهرم دوره عقد خوب بود هفته اول ازدواجمون فهمیدم داره خیانت میکنه نسبت بمن بیتفاوته از ۶صب تا ۹شب سرکار بود حتی یه زنگ بمن نمیزد اما پیرینت تلفنشو گرفتم مدام با خانومای دیگه در تماس بود خودمو به درو دیوار کوبیدم اواره خیابونا بودم دنبالش هر روز مچشو با یکی میگیرفتم...خانوادم موافق طلاق نبودن تا یه بچه اومد بی اعتنا به منو بچه به کاراش ادامه داد یه روز مسیجای سکسیشو دیدم با یه خانوم شماره خای مختلف با گوشی خوش یکیشونو کشیدم خونه به مادرشوهرم گفت من با پسرت چندبار خوابیدم ازون ماجرا دوساله میگذره من عین کوه یخ شدم ازش بدم میاد امید به زندگی ندارم به جدایی فکر میکنم اما نمیشه فقط میدونم عمرم و جونیم داره میره