وحشیا ریختن بیرون گمونم
بااین گرونیا سن ازدواج رفته بالا و بالاترم میره.اینام ی مشت بیکار و ولگرد میریزن بیرون
حالم بد بچم خیلی ترسید طفلی
خدا لعنتشون کنه.دوست بودن باهم قشنگ معلوم بود .شوهرم داخل مغازه بود منو پسر بزدگم کنار ماشین نوزادمم تو ماشین خواب بود.از صدای اونا پرید حالا شوهرمم ریلکسسسس داره لیست و خرید انجام میده😐
میگم حالا زودتر میوندی نگفتی منو بچه طوریمون بشه.کلا روسری دختره رو دراورد موهاشو میکشید نمدونم دختره میخاست چی بگه فقط پسره میگفت خفههههه شو دهنتو ببند.این دروغارو برو ب داداش و بابات بگو ک نمدونن این موقع شب کجایی.دختره جیغ میزد ولم کن و فحش😑اینقدر لگد زد ب دختره هیچکسم زور پسررو نداشت.خیلی بد بود