2726
عنوان

به داوم برس ای اشک دلم خیلی گرفته

1313 بازدید | 58 پست


دخترم دختر قشنگم اخه چرا رفتی؟چرا تنهام گذاشتی ؟نه این قرارمون نبودد تو بی خبر بری چرا ی دفعه چی شد نخواستی بمونی تو که تا 24 هفته صحیح و سالم بودی چی شد که دفعه نخواستی رشد کنی هفت ماه باهام بودیم واست لباس خریدم اسم انتخاب کردم به داداشت گفتم داری میایی اما یهو رفتی نخواستی حتما من لیاقت نداشتم که تورو داشته باشم

میدونم بچه ها میدونم اگر میموند سالم نبود زجر میکشید لحظه لحظه شاکرم بابت داشتن پسرم اما دلم خیلی شکسته چکار کنم قبلا میدیدم خانمی از بچه  سقط شده اش میگه عجیب بود ولی الان درک میکنم


سهم من از اون همه امید و انتظار فقط یک لنگه جوراب گل گلی شد💔👼😢

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

2728
حتما من لیاقت نداشتم که تورو داشته باشم اینوهیچوقت نگو اون که گذاشتش توی شکمت خودشم بردش پیش خودش ...

پس چیه که منو تنها گذاشت همیشه ارزوشو داشتم

سهم من از اون همه امید و انتظار فقط یک لنگه جوراب گل گلی شد💔👼😢

منم بچه ی اولمو هفته ی 32از دست دادم

سخته ولی چاره ای نیست جز صبر

هنوز مادر نشدم، اما می دانم که خیلی دلم برای کودک نداشته ام تنگ شده. دلم لک زده برای کودکی که جای خالیش تنها دغدغه زندگیم شده... این روزها تنها خدا می داند و می بیند که مادرانگی هایم را چگونه در تنهایی و خلوتم بروز می دهم. با کودک نداشته ام راه می روم و حرف می زنم و مدام زیر لب می گویم کی از پیش خدا می آیی؟؟؟ملاقاتت با خدا تمام نشد؟؟نمی دانی اینجا برای داشتنت هزار راه نرفته را می روم تا تو را به دست بیاورم...می دانی فرزندم تا پای جان برای داشتن رفته ام....تمام گفته ها و ناگفته ها را تحمل کردم تا روزی تو را در آغوش بگیرم .....بیا که دیگر تاب نگاه سنگین جماعت را ندارم ... امسال هم گذشت و نیامدی و مادر نشدم اما هیچ کس نمی داند که حس مادرانگی ام از تمنای وجودم لبریز شده ... هیچ کس نمی داند درونم داغ نداشتنت مثل کوه آتشفشان در حال انفجار است.... فرزندم اینجا برای داشتنت دست بهر کاری زده ام ... هزار درد را متحمل شده ام .... انصاف نیست کسی را که برایت این همه بی تابی می کند را بیشتر از این چشم انتظار بگذاری .... من خودم را همین حالا هم مادر می دانم بخاطر حسی که برای داشتنت از وجودم لبریز شده بخاطر تمام سختی هایی که برای داشتنت از یک مادر واقعی بیشتر کشیدم.... بی منت....  اما هیچ کس مرا مادر خطاب نمی کند .... می دانی تا تورا نداشته باشم هیچ کس مرا مادر به حساب نمی آورد .... عزیزترین آرزویم ؛ بیا و رویای های مرا سروسامان بده... (خدا جون هیچوقت چیزی رو زوری ازت نمی خوام.... اگه مصلحتم نیست فقط به دلم آرامش بده ....  من یک مامان صبور می شم  ) و من بالاخره مامان شدم خدارو شکر 😍🥰😘🥳

مطمنی رشد نمیکرد دیگه؟؟؟؟

به خواهرمنم گفتن از کمر به پایین بچه ات رشد نکرده.

ولی به دنیا اومد مشکلی نداشت

همسرمهربونم💏چهل سال بعدجلوی آینه موهایم را شانه کنم..👵روسری آبی ام را بپوشم وآرام آرام بروم توی آشپزخانه..نگاهت کنم و بگویم :دیدی گفتم میان ..لبخند بزنی☺بگویی : چقدر قشنگ شدی😍یاد وقت هایی بیفتم که جوان بودم.👩ناراحت شوم که پیر شده ام 👵..زشت شده ام ..و تو باز بگویی با موهای سفید بیشتر دوستت دارم👵و من مثل بیست سالگی هایم ذوق کنم😍سر بزنم به قیمه ای که برای بچه هایمان پخته ام ..🍲بعد تو از نوه ی آخرمان بگویی.بگویی این فسقلی عجیب شبیه تو شده..من برایت چای بریزم.☕بچه هایمان بیایند.مدام بگویم :قند نخور آقا.چایی داغ نخور .. بذار سرد شه..تو لبخند بزنی☺من مثل چهل سال پیش شوم و جلوی بچه هایمان سرم را روی شانه ات بگذارم ..💑نوه هایمان را بغل کنیم .👶دخترهایمان سالاد درست کنند و غذا بیاورند ..پسرها سفره بیاورند و بشقاب بچینند..پسر اولمان بگوید :هیچی دستپخت تو نمی شه مامان..عروسمان خودش را برایش لوس کند و بگوید:پس دستپخت من چی ؟!پسرمان نازش را بکشد😍ما از حال خوششان ذوق کنیم ..زیر گوشت بگویم : مرد زندگی بودن را از خودت یاد گرفته.❤باز هم نگاه های مهربانت.👀و باز هم درد زانوهایم یادم برود ..بچه ها بروند خانه هایشان ..ومن از خوشحالی ده بار بمیرم که چهل سال است تو را دارم ..💏
عزيززم خيلي سختههه چرا نميتوني بچه داربشي؟!اگه اذيت نميشي بگو

چون باردار که میشم پلاکت خونم کاهش پیدا میکنه شدید دکتر منعم کرد سر پسرم داغوندشدم بچه مشکلی نداشت خداروشکر اما دخترم جغتش مشکل داشت الانم بستری ام پلاکتم پایینه

سهم من از اون همه امید و انتظار فقط یک لنگه جوراب گل گلی شد💔👼😢
2706
ارسال نظر شما
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز