سلام دوستان
من هم سال ۸۹ باردار بودم، بسیار بسیار حال روحی وخیمی داشتم و افسردگی حاد داشتم و دایم فکر میکردم با این حالم به بچه ام آسیب می رسه
ولی تنها چیزی که منو سرپا نگه میداشت این فکر بود که خدایا تو هیچوقت این بنده ی دردمندت رو رها نمیکنی که امیدش فقط تویی
روزی که زایمان کردم از شوک اینکه نی نی ام سالمه تا چند ماه شوکه بودم و گریه میکردم
اون سالها ترس و اضطراب و افسردگی بارداری خیلی کم بود توی جستجو های اینترنتی .
الان بعد از سالها این تاپیک رو دیدم و ثبت نام کردم که بیام این چیزا رو بگم
بگم که به هیچ عنوان از رحمت خدا نا امید نباشید و مطمئن باشید نی نی ها تحت مراقبت های شدید خالقشون هستن
وقتی به خدا می سپارید همه چیزو ،دیگه هیچی مهم نیست حتی اگه ما رو در امتحان بیاره
او حتما چیزی میدونه که ما نمی دونیم
او کل کائنات رو آفریده