2733
2734

انقد آزاااااار و اذیتم کردن مادرشوهر و خواهر شوهر..‌‌

انقد مارمولک بازی درآوردن تو سه سال...انقد حرف اوردن و بردن....

انقد توهین و تحقیر کردن پااااک  مشکل اعصاب و روان پیدا کردم.

به هرکی میرسم از ازارهایی که بهم رسوندن میگم و همممممه چی رو تعریف میکنم.

واقعا حس میکنم بیمار شدم.من حس میکنم بیمارم چون کارم هممممنش گریه و یاداوری اوناس!!!!!؛

«خیییییلیه هااااا!!!!!! 

شب نامزدیت باشه خواهر شوهر عوضی بیاد کنارت باصدای اروم که کسی نشنوه بالبخند بهت بگه ماشاالله چه قد لباست نازه و بهت میاد زنداداش از بس که بانمک و تو دل برویی و یکریز تاکید کنه تو بانمک و تو دل برویی...بعداز ده ثانیه یهو بحث عوض کنه بگه همه فامیلمون ازدواج کردن رفتن ننیدونم من چرا قسمتم نشده رنداداش بخدا من خییییلی باوقارم ولی میشناسم خیییلی از فامیلامون هرزه و سبک هستن ولی بهترین ازدواجو کردن...بعد بی مقدمه آروم بگه آخه هیز ها بانمک و تو دل برو هستن»

بهمین سادگی اینطور تو نامزدی بهتون بگه! تاحالا شده؟؟؟؟؟

این یه مورد از وقاحت و شنیعی اون دختره که ده سال هم از من کوچکتره....

من محجبه ام . اما تو خونه سانتی مانتال بودم. باور کنید خواهرشوهرم سرزده میومد  ساپورت که تنم بود جلو روم سرشو مینداخت زمین همینکه پشت نیکردم برم بارها دیدم داره نگاه میکنه. هربار به یه بهانه میگفت هیز ها ازینا تن میکنن!!!!

دوستان این خواهرشوهر اسمش نگین هست. سر بزیر و آروم.دورو وقیح. اما با همون سر به زیرش اصرار داره من هیز بودم... پناه میبرم به الله از این تهمت زیرپوستیش. اونم منی که تو اتاقی که نامحرم باشه نمیام. شماها هیچکس منو نمیشناسین اما الله که شاهده حرفام راسته...

یا وقتی طعنه میزنن تو چشام نگاه میکنه میگه نمیام اون مسجدی که میری! منم اگه چادر سرمیکردم یک شبه ده تا انگشتم رو انگشتر نشون میکردن!!!!!

 دوستان مادرشوهرم یبار گفت پیازداغ غذا رو درست کن همینکه خورد کردم خواهر شوهرم ریخت تو سبد آبکشی کرد بعد سرخ کرد....

یا گوجه هایی که من میشستم مادرش میگفت بازم آب بکش بعد بزار یخچال!!!

دوستان شاید فکر کنید اینا از من برترن....نه... در اصل هممون انسانیم و من بخاطر دینم به کسی فخر نفروختم و جایگاه اجتماعیمو فراموش کردم و خاکی بودم...امامن ازبالاشهر بودم اینا از جنوب شهر

حتی شبا کابوس میبینم. کابوس ترسناک. من خیییییلی سادگی کردم و ریختم تو دلم....اللن داره خودشو نشون میده.

 شبی چندبار با جیغ و داد از خواب میپرم میبینم شوهرم بالا سرمه بغلم میکنه میگه نترس خواب دیدی من باهاتم عزیزم...‌ بعدش من میخوابم اون طفلک بالا سرمه که نترسم. کارم به جایی رسیده اسم هرچیز بی ربطی هم بیاد جلو من ربط میدم به اونا....چون همییییشه بین همه چی و اونا ربط هست. انقد دخالت داشتن... انقد سه سال ریختم تو خودم...حالا سر باز کرده. من دلتنگم و مریض. 

«یه بار مادرشوهرم زنگ زده بی مقدمه میگه سلام خوبی؟ راستی عمه ات اومد بهت سر بزنه؟ هرچی باشه تو ده سال عقب افتاده بودی....گفتم منظورتون چیه ؟ که دید تیرش به هدف خورده یهو گفت بازم برداشت کردی حالا ببینمت توضیح میدم! الانم داره توضیح میده دوستان...هنوز منظرم توضیح بده.

من مطلقه بودم آخه. این طعنه ش بود. اما خودشم مطلقه بود تازه بایه بچه»

حالتهایی بهم دست میده عجیب حتی از حرص سرمو میکوبم تو دیوار...همیشه اسمشون میاد قلبم بشدت میزنه نفسم تنگ میشه انقد میترسم ازشون از حرفا و خاطرات تلخشون.جوری که انقد بهم فشار میاد مث دیوونه ها میشم من آدم خیلی آروم و بی ازار و کم حرفیم. جوری کردن باهام واقعا حس میکنم دیگه نرمال نیستم. کارم شده فکر و فکر و فکر....گریه و اشک و داد....تو حرفام فحشای رکیک میدم هممممش از من بعیده. من خیلی اروم بودم اما الان مث یک حیوون وحش شدم از خودم بیزارم از خودم بدم میاد که اوایل نامزدی و خرید و ازدواج سادگی کردم و در جواب طعنه های بدشون نکوبوندم دهنشون و همشو ریختم تو دلم و سکوت کردم و لبخند زدم..‌‌

از خودم متنفرم چون جای اینکه باهرکی مث خودش باشم باهرکی مث خودم بودم ..همیشه از دریچه قلبم ادما رو دیدم...از خودم متنفرم چون زیاااادی بها دادم به ادمای بی ارزش. خودم چماق دادم دستشون که بکوبن سرم.خودم میدون دادم بهشون.از خودم بدم میااااد آدمها من تنهاااام خیلی تنها. فقط یه شوهر مهربون که همه دنیامه ولی داره ذره ذره آب میشه از دیدنم. کارش شده به پام سوختن. میبینه خونوادش چکارم کردن...میبینه چیییی به روزم اوردن....میبینه و همییییشه ازم دفاع کرد ولی خونوادش هارتر شدن.

گله کرد.توبیخشون کرد.تنبیهشون کرد .بی محلشون کرد..‌منو بیشتر از قبل درک کرد و برام مایه گذاشت حتی با اونا قط رابطه کرد...ولی هیچجوره اونا ککشون نمیگزه...

این وسط منو شوهرم سوختیم.باهم سوختیم.دلم خیلی گرفته تا حد مرگ.دیشب و دیروز کابوسم بودن. تو خواب روحم رفت جییییغ میزدم و گریه میکردم که نبرن. یهو چش باز کردم دیدم رو زانوهام ایستادم و دستهام گره به هم روبه اسمونن انگار نخ یک بالن بزرگ دستمه که منو میبره اسمون.وقتی بیدار شدم تو همون حالت شوهرم بغلم کرد میگفت خواب دیدی نترس من باهاتم.

چه قدر باید ادما بد باشن چرا این همه بدم کردن.نمیترسن از خدا؟ از روز جزا؟ از دادگاه الهی؟

منم مث شمام الان 1ماهه شبا یا هذیون میگم تو خواب یا خوابای بد میبینم یا ماهیچه هام به حدِ مردنم سفت و دردناک میشه

خدا لعنتشون کنه

اگه دیدی در جوابِ حرفت گفتم:شما حرفِ بعدت هم درسته،،،بدون حوصله حماقت و حرف بیخودت رو ندارم😉


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2728
2738

😢😢خیلی ناراحت شدم برات من یه عادتی که دارم اینه هرکی یه حرفی زد که دلمو شکست یاناراحتم کرد یه جوابی بهش میدم که 10برابر من بسوزه بفکر اینم نیستم که حرفی که زدم بعدش پشیمون میشم یا نه چون اگه پشیمونم بشم بیشر از این درد نمیکشم  بخاطر اینکه جوابشو ندادم و بعدا حرص بخورم 

میشه یه صلوات بفرستی مشکل بابام با دعای شما حل شه 😔مرسی

با تمام وجودم درکت میکنم .... خانواده شوهر من بد نیستن اما تو دوره ی عقدم یه اتفاقایی افتاد ک بدجور رو اثر گذاشت و بعد چند سال یادم نمیره ... اخلاقم تند شده و گاهی خاب بد میبینم .... بخدا درکت میگکم ک میگی یه جیزی که اصلا به اونا ربط نداره مطرح شه بی دلیل ربطش میدی و عصبانی میشی ... اما من الان ب این نتیجه رسیدم ک باید محل ندا  ب فکرای بد گذشته ..... سخته اما باید تلاش کنی .... کتاب بخون فیلم ببین برو کلاس بزار فکرت درگیر چیزای دیگه شه ... رابطتتو به خاطر ارامش خودت کم کن

☀☀☀ "تو" صبح باش ...! من تمام شب های تاریخ را تاب می آورم ...!

خیلی سخته دوستم

من تقریبا حالتهای شبیه شما داشتم و مشاوره رفتم و تکنیکهای آرامش انجام دادم. دور و برم رو با آدمهای مثبت سعی کردم پر کنم خیلی بهتر شدم ولی هنوز روحم آزردست

از خودم متنفرم...شوهر بیچارم چطور تحملم میکنه نمیدونم.

هنووووز دوستم داره...

باور کنید جوری شدم دو ماه دوماه از خونه نمیرم بیرون اونم به اصرار شوهرم ...باور کنید روزهایی  پی در پی نمیتونم ختی موهامو شونه کنم ...مث موی گوسفند میره توهم....باور کنید مث ادمای قبیله های وخشی شدم...از خودم در میرم..‌سکوت و دوس دارم...گریه و دوس دارم‌...

باور کنید هنوز شوهرم به پامه...همیشه سرمو میزاره رو شونم ارومم کنه...باور کنید روانی بودن خیلی تلخ و سخته...حس میکنم افسرده ام ...روانیم....

میل به زندگی در من نیست..‌ولی اشتیاق به مرگ در من هست. ولی دستم خالیه.

یاور کنید خییییییلی سخته یک عپضی آب زیرکاه که دس سالم ازت کوچیکتره هر غلطی خواست بهت بگه و هر اهانتی بکنه و بعدا هودشو بع مظلومیت بزنه و تازه بدهکارت عم بکنه و نتونی از خودت دفاع کنی و خونوادشم بگن اون چیزی نگفته که تو زود برداشت میکنی.... و تو مجبوری هی بریزی او دلت...‌

و اگر تو مثلا بگی من عضو نی نی سایتم اونا بگن منظورت کثیف بوده و به دختر ما بوده!!!! از نتراشیده برات بتراشن!!! در هر صورت خرابت کنن...با سیاستی کثیف هممممنه حرفای دلشون رو بهت بگن و فخشم با لبخند بگن و دست اخر بگن ما چیزی نگفتیم تو خساسی و به خودت میگیری!!!!!!!

سبحان الله از مکر این ادمها.....

خسته ام خییییییلی خسته.


2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز